تاریخی,ادبی,فرهنگی
تاریخی,ادبی,فرهنگی

 

آخوند نظر علی

 

آخوند نظرعلی فردی متمول  و ترک تبار و از پیشکاران احتشام الدوله قاجار و اصالتا شیرازی  بوده است.وی در قبال خدمات

خود به  احتشام الدوله خواهان واگذاری قسمت جنوبی رودخانه زیدون می گردد که مورد موافقت حاکم کهگیلویه قرار می گیرد

وی پس از تملک ملک مزبور محل سکونت خود را در روستای تل گوینه زیدون قرار داده و دختر یکی از بزرگ زادگان تیره

تیله کوهی ایل آقاجری را به نکاح خود در آورده و با برات آقا پسر حاجی بمونی آقا (اول),ایل بیگی آقاجری ,با جناق می گردد.

وی سپس نسبت به عمران و آبادی آن ملک که پس از وقوع طاعون سال 1245 هجری قمری زیدون بایر مانده بود,کمر همت

 بسته  که از جمله آن احداث قنات برای انتقال آب  رودخانه زیدون از قلعه دژ (روبروی روستای حیدر کرار فعلی) به میدانک

 و همچنین احداث جداول آبیاری و آبرسانی به قسمت جنوبی زیدون تا روستای گاوکده را به منطقه آبادان تبدیل می نمود.

در این هنگام بمونی آقا به همراه هزار خانواده عشایری به دلیل عدم پرداخت مالیات در آن قسمت به حالت تبعیدی سکونت داشته

که اختلافاتی ملکی میان وی و آخوند بروز می نماید که با توجه به نفوذ آخوند در حکومت قجری,حاج بمونی آقا به وسیله حکم

 حکومتی از منطقه رانده شده و به حومه بهبهان (روستای برج بمونی آقای فعلی)کوچانیده می شود.این مسئله کدورت را میان

 طرفین افزایش میدهد. حاج بمونی آقا همراه با چندتن از بزرگان محلی از جمله قایدشهباز کرایی که از تسلط آخوند ناراضی

 بوده اند تبانی نموده ونقشه قتل وی را پی ریزی می کنند و برای نیل به این مقصود سعی به تطمیع اسماعیل بیگ تیله کوهی

 فردی بسیار رشید,شجاع و البته کمی زود باور و عصبی مزاج بوده ,می نماید.فرد مزبور از یک طرف پسرعموی عروس

 بمونی آقا(همسربرات آقا) بوده و همین نسبت را با زن آخوند داشته و به علاوه رییس تفنگ چیان و مباشر وی نیز بوده

 است.اسماعیل بیگ ابتدا از همراهی در نقشه قتل خودداری می نماید اما پس از اصرار فراوان وتحریک عرق عشیره ای توسط

بمونی آقا,بدین کار تن میدهد و همراه با عده ای از تفنگ چیان آقاجری شبانه به خانه آخوند هجوم آورده و وی را پس از

مقاومتی شجاعانه به قتل می رسانندو بدین گونه شخصی آبادگر و پر تلاش که کارهای خیر وی هنوز زبانزد عام و خاص است

 در آتش نفاق از میان رفت. کمی بعد میان اسماعیل بیگ و بمونی آقا اختلافاتی بوجود می آید که وی ایل بیگی آقاجری را تهدید

به قتل می نماید.بمونی آقا که از شجاعت و رشادت وی اطلاع و خوف داشت دست به دامان حکومت گردید و ماجرای قتل آخوند

نظرعلی را به بسمع احتشام الدوله رساند که پس از کش و قوس های فراوان,اسماعیل بیگ با خدعه و نیرنگ به اسارت

 مامورین دولتی درآمده و به دستور احتشام الدوله قاجار گردن زده می شود.

مهدی خادمیان/18/6/90/گچساران/22:20

 

 

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:33) |

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:28) |
قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار(کهگیلویه)

قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار

 

 

 

 

نقل از مجله فرهنگ مردم

 

ممسني و بويراحمد

راه افتاديم به سوي نورآباد يعني مركز ممسني . در راه كه مي آمديم قلعه سفيد نزديك تنگ چوگان و رو به روي نيشابور به قشنگي پديدار شد پس تجديد  ديداري كريم . چه عظمتي چه حشمتي و چه قدمتي .آخرين بار موجر بلند همت و معمار خوش طرح آن.

از بابا ميدان كه راه ياسوج از آن جدا مي شود گذشتيم و راه به سوي باشت را گرفتيم و حركت كرديم . رسيديدم به ميدان باشت . در ميدان مجسمه آريوبرزن نصب شده است . نمود خوبي است از پهلواني و ايران دوستي و نمودار مردماني كه در همين دوران هنوز عده اي از آنها به « كي» ناميده مي شوند مانند دوست عزيزمان عطا خان طاهري كه در فضيلت و اخلاق و نويسندگي خصائل خوبي دارد و اميدوارم هر چه زودتر كتاب خاطراتش به نام « كوچ كوچ» به چاپ برسد. دكتر هرمز همايون پور تقبل چاپ آن را كرده است .

در ميدان شهر ايستاديم تا نادر عسكري رسيد و ما را به خانه برد و به مادر و پدرش شناساند. پدر نادر آقاي خداکرم از بازياران و برزيگران توانمند است . هفت پسر تحصيل كرده دارد . يكي نادر ماست كه فوق ليسانس تاريخ شده است و اكنون در دانشگاههاي دوگنبدان درس مي دهد و رساله تحصيلي خود را به نام « باوي،گوشه اي در سراي همايون » به چاپ رسانيده است (1385). اين كتاب اطلاعات تاريخي محلي مربوط به طوايف آنجا را در بردارد. درباره اين منطقه نخستين كتاب معتبر سندي ماندگار آن است  كه شادروان محمود باور به نام  « كهگيلويه و ايلات آن » نوشت و در 1324 چاپ شد. او  نظامي بود و پيش از آن سال در اين منطقه مامور نظام وظيفه يا از آن قبيل بود. او وقت خود را هدر نداد و توانست يادداشتهايي درباره طوايف و خاندانهاي اين مرز و بوم گرد آورد كه اكنون پايه كار و بي نظير است .نور محمد مجيدي هم كتاب مفصلي نوشت كه من بر آن مقدمه اي نوشتم و حوالي سال 1365 انتشار يافت. كتاب ديگر  آن است از نظر جامعه شناسي به قلم سيروس قشقايي تاليف شد.  اينك« باوي،گوشه اي در سراي همايون » نادر عسكري ماخذ  ديگري است . او در اين نام گذاري نظر به اصطلاحات موسيقيايي « باوي»،« گوشه» و « همايون » دارد. نادر عسكري گفت در راه دهدشت كه مي رويد خرابه اي هست به نام لارند . برويد و بينيد . اما يادمان رفت .

ساعت نه صبح از باشت به سوي چرام حركت كرديم . نادر عسكري و پناهي ( دبير ادبيات عرب) هم همراهمان شدند. در راه به گروه رقصندگان زن و مرد ايلياتي رسيديم با نوازندگان دهل و سرنا . گفتند از معروفترين رسته  در حرفه خودند. چهار زن و چهار مرد مي رقصيدند. محوطه کوهستاني بودند.  كوهش خامي(خومي )نام دارد. درختان بلوط و بنه در اطراف محوطه  و منظره اي بهشتي را به جلوه درآورده بودند. پيرمردي نشسته بود محو رقص بود و شنيدن ساز يكنواخت دهل و نقاره عالم را سير مي كرد. پرسيديم چه خبر است و چه فهميده اي . گفت زندگي به شاديهايش لذت بخش است نه دلگيريهاي آن . من از اين سازست كه به شور مي آيم و زنده مي مانم . پدرانم هم همين را دوست داشتند. زندگي براي ما اين است.

چرام و دهدشت

كوه پشت كوه را گذرانديم . چند گردنه در راهمان بود. رسيديم به چرام و دهدشت دو آبادي كه ميانشان ده كيلومتر مسافت است . سرسبزي درختاي بلوط و مزارع گندم تا شادگان ادامه داشت . پس از شادگان كوهها رنگي ديگر و صحنه هاي مغاير پيدا كرد. چند نفر از دوستان خاندان عسكري دم چشمه بلقيس كه مدخل آبادي دهدشت است منتظرمان بودند. آب زلال خوش نماي  چشمه بلقيس از اين كوه مي جوشد. باغ آن داراي انواع درختهاي معروف است مانند بيد و خرمالو و خرما و ليمو و پرتقال و سرو و چنار و پالم و انار و انجير و حتي تبريزي.

عمال شهرداري به باغ سازي و جدول بندي مشغول بودند. آن مجمع سرسبزي و لطف را گذاشتيم آمديم به چرام به خانه آقای نصير هادي پور. با نام ايشان بيست سال بود كه آشنا بودم چون مجله آينده را مشترك مي بود. ايشان از مطلعين مفرد محلي است كه به  جغرافياي تاريخي سراسر منطقه آشنايي دارد. از خان چرام پرسيديدم نهال پالمهاي بلند را از كجا آورده ايد؟ فرمود كه يكي از دوستانم كه در دهه بيستم به بغداد رفته بود چند نهال برايم آورد. درين مناطق «خطير» حرمتي دارد كار او آرايشگري است . زن خطير محرم عروس و تازه داماد است و آنان در مراسم رودخانه شورون آداب ازدواج را به عروس و داماد مي آموزند. نزد هادي پور فتوكپي اين سند را ديدم كه مربوط به جد اوست با مهر چارگوش شايد زين الملك(1301).

عاليجاه عزت همراه هادي خان كلانتر طايفه چرام را مرقوم مي شود چون عاليجاه ولي خان كلانتر طايفه بويراحمد سرحدي به موجب نوشته كه سپرده است بايد  همه ساله مبلغ دويست تومان صيغه مواجب در سه قسط ضميمه اقساط ديواني خود در وجه عاليجاه محمد جعفر خان عايد دارد چون مشاراليه نوكر ركابي است و از جهت مخارج موكل است محض رعايت حال او به موجب اين دستخط مقرر است كه آن عاليجاه مبلغ شصت و شش تومان و شش هزار و پانصد دينار از بابت قسط اول ماليات طايفه چرام به موجب قبض... به عاليجاه محمد جعفر خان عايد و كارسازي دارد و اين دستخط را سند خود دانسته و دريافت در وقت محاسبه ...،او محسوب خواهد شد. تحريراً في شهر ذي الحجه الحرام سنه 1309 مطابق لوي ئيل . قبض مبلغ مزبور در متن از عاليجاه محمد جعفرخان دريافت شده است . آن عاليجاه همين دستخط را از مشاراليه دريافت نموده تنخواه را عايد دارد.»

در دهدشت رستم عزيزي برادر عطاخان طاهري را رفتيم ديدم . مهرباني كرد و به شهردار ديشموك- كه مي خواهيم ازآن معبر سخت بگذريم تلفن زد كه راه از آنجا تا باغ ملك را به ما نشان بدهد.

قلعه رئيسي ديشموك

از دهدشت ساعت چهار و نيم راهي قلعه رئيسي شديم . راهش از پل دختر روي رود مارون مي گذرد. بسيار راه پيچ و خم دار و با سربلنديهاي تيز است . هفتاد و پنج كيلومتر بيش نيست ولي چندان كند مي توان رفت كه ساعت هفت رسيديم.راه قشنگ و از نگاه طبيعي  ديدني و عجب گفتني است.كوهها از بلوط پوشيده و زير  درختها جوكاري است . اسامي آباديهاي راه قلعه رئيسي اينهاست : تنگ گل، قلعه گل، پل دختر، قلعه دختر،برآفتاب،گچي، گندك( مرز طلايه بين،طيبي و دشمن زياري)،زيركل،پل طازب، كوشك(بلويري)،جاورده ، دشت آزادي،پاطاوه، قلعه جلو، قلعه رئيسي(رئيس حاجب بختياري موسس آن بود)شوتاور، درغسك، مرز طبيعي و بهمئي،رستم آباد،اسفندان ، رود سمه، تنگ چويل(نام گياهي است )،حدود باغ ملك، گردنه اول كه آمديم مله گل نام دارد. مله به معني گردنه است.آن همه آبادي گذرانديم تا بالاخره رسيديم به قلعه رئيسي.آبادي بزرگي نيست . جمعيت محدودي دارد. دم مغازه اي ايستادم و جوياي فرامرز بابائي شدم كه آقاي عزيزي او را به عنوان دبير معرفي كرده  بود ولي هيچ كس او را نشناخت . چون به نادر عسكري تلفن زدم كه اين بابائي كجاست گفت او در ايذه است . معلوم شد حواس من پرت بوده است .

در ديشموك قلعه جعفرخان را كه بر تپه اي سنگي در كنار آبادي است ديديم . قلعه مفصل است . دو طبقه است به قواره ساختمانهاي اعياني قديم بنادر جنوب.

هنگام ورود به ديشموك چون سربازي راه بر مابست،ايستاديم،گفتم چه مي فرمائيد.  گفت برويد آن جا عوارض بدهيد . مامور شهرداري آن سوي خيابان نشسته بود. مردي خندان بود پرسيدم چه عوارضي . گفت: اتومبيل . گفتم تا آخر 1387 داده ام و هنوز سال نو شروع نشده است . گفت اين بر چسب عوارض است و بايد هفت هزار تومان بدهيد . گفتم: چرا؟ گفت: براي اينكه شهر نوساز است . چك و چانه زدم و قضيه با چهار هزار تومان خاتمه يافت كه وارد شديم . البته رسيد هم داد كه سر عنوان آن وزارت كشور بود و هر چه فكر كرديم عقلمان به جايي نرسيد كه يك شهرداري محلي براساس چه قانوني باج گيري مي كند. به دروزاه ديشموك كه رسيديم اين تابلو از نظر ادبي ذهنمان را متوجه معني كردن آن كرد: « اكرام دستي براي فشردن چشمي براي محبت و دلي براي تپيدن » جمعيت آباديهاي اين منطقه را سي و پنج هزار گفتند و در خود شهر پنج شش هزار بيش نيست .

در گفتگوي اين كه چه كنيم و چه نكنيم و تلفن كردنها به نادر عسكري و رستم عزيزي اقتداري گفت آقاي شرافت مي گويند بيائيد خانه ما . با آقاي شرافت آغاز دوستي پيدا شد و به خانه ايشان وارد شديم . به تدريج سه نفر از متشخصين محلي هم تشريف آوردند و صحبتمان گرم شد . شب را نزد شرافت گذرانديم . مردي شوخ و نغزگو است . سرمان را به صحبت گرم كرد. راه ديشموك به سوي باغ ملك را از او پرسيديم . گفت فان و فلان . صبح به سوي ديشموك راه افتاديم. راه پرپيچ و خمي است . سراسر دره پشت دره،يكي پس از ديگري و سراسر پوشيده از درخت هاي بلوط. از كهگيلويه جزين انتظاري نيست .

اين را از ياد نبرم كه دهدشت براي تاريخ ايران به مناسبت تجاري كه از اين شهر برخاسته و به اصفهان و شيراز و بوشهر رفته بودند شهرت گرفت . تجارتخانه هاي دهدشتي ها در آن شهر ها سالها مركز رفت و آمد كساني بود كه طرح مراجعه آنها بودند. دهدشتي ها در تهران هم صاحب تجارتخانه بوده اند.

 

 

 

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:19) |


 

بازشناسی تاریخی اقوام جنوب ایران                          

                                 تقدیم به مهدی خادمیان      
                                                                        از طرف :  نادر عسكري

 

 

                                         

ایران، سرزمینِ تضاد های بزرگ و عجیبی است که در آن، دنیایی بزرگ وشگفت در پناه جغرافیایي مسحور کننده و سرشار از زیبایی و لطف در کنار هم، به درازای تاریخ اش به سر آورده اند . اینجا منظره ها چنان متنوع و سرشار از شگفتی اند که هر بیننده ای را دچار تعدد منظور و چند بعدی وآمیخته از مهر خواهد نمود . در یک اقلیم کوچکش، ایرانی بزرگ پیدا است وهمه جایش شبیه همه جایش می باشد  .

کسانی که با شکل گیری دولت ملی در ایران آشنایی دارند، خوب می دانند که ایران سرزمین اقوام متعدد و بزرگ است و به روایت تاریخش ، شاه نشین هایِ بسیار داشته و پادشاهان اش  افتخار شان به شاهِ  شاهان بودنشان بوده است  .غنای فکر ایرانی منتهی به تشکیل اولین دین توحیدی و تفکر معیار ، در امپراتوری  گشت که در آن  انسان دوستی و امانیسم منجر به همبستگی تفکری شد که یک سوم جهان شناخته شده ی آن روز بود و از سند تا دانوب را در نوردید و به روایتی خورشید در آن امپراتوری غروب نمی کرد و همیشه روز بود و روشنایی که نتیجه اش آمدن به استقبال تفکر ایرانی بود  .                                                                       

   کشوری که روز گاری  یک سوم جهانِ شناخته شده ي آن روز  را در برمی گرفت و نقشی چون آمریکای امروزی را در جهان بازی می کرد، امروز به 1648195کیلومتر مربع تقلیل یافته است در شرایطی که خاک در قاموس ایرانی  از قداست بالایی بر خوردار بود و  حکم ناموس و حیثیت وهویت ایرانی را داشت. از آن روز تا کنون هر روز بخش گسترده ای از این خاک بدلیل بی مهری و  نا کار آمدی حاکمان در قبال اقوام از کف رفته است و سازِ مخالف زده اند و گذشته اش را به فراموشی سپرده اند.  کسانی که با تاریخ ایران آشنایی کامل دارند خوب می فهمند که تاریخ این کشور را ایلات و اقوام ساکن در آن رقم زده اند و دراین گیر و دار سرنوشت پر فراز و نشیبی داشته اند  . حکومت های آق قویونلو، افشار ، زند ، قاجار ، . . . . خود شاهدی بر این مدعایند .

آنچه که در این تاریخ مهم است و باید دیده شود این است که بعد از غلبه ي  یک قوم بر عرصه سیاسی ایران ، حاکمان معمولاً دست به آرایش سیاسی اقوام نمی زدند و در قالب بیعتی با هم تعامل می کردند وهر ایل در جغرافیای خود درعین وفاداری به مرکز، حاکمیت تام داشت و مردم  هم ملزم به تابعیت از سران خود بودند  .همه حتی  ایلاتی که رگ و ریشه غیر ایرانی داشتند، تحت عنوان ایرانی بودن، با هم تعامل و تعهد کرده بودند  .راز ماندگاری ایران تا حدودی به همین بر می گشت که پادشاهان به خود اجازه دخالت در امور ایلات را نمی دادند و سران ایلات به شکل موروثی بر آنها حکومت می کردند . هر گاه حکومتهای مرکزی  به چنان خود خواهی رسیدند که سرنوشت اقوام را خود به دست گیرند، بدون آنکه آنان را دخیل در حکومت نمایند تاوان سختی نصیب شان شد .

در شرایطی که ارتش در ایران غالباً  نتوانست نقش ملی خود را ایفا کند ، قشون خود جوش و شمشیر عشایر همیشه قافیه ی  ادبیاتِ پایداری ایران بوده است  . همواره پیشقراولی اقوام عرب خوزی در نبرد با روم ، بیرق دارانِ آذری در نبرد با روس ، کرد ها با عثمانیان، ساحل نشینان ، لرها وقشقایی ها با انگلیس، بلوچ و ترکمن در حفاظت از سر حدات و مرزها، در تاریخ این کشور جاودانه خواهد ماند و در هنگامی که ضعفی در دفاع از مرزها به وجود می آمد دیگر اقوام ایرانی برای دفاع از کیان ایران رنج و سختی  جابجایی و دل کندن از خاک خود را تحمل کرده اند . مانند کوچاندن بخشی از عشایر ممسنی به سیستان و بلوچستان و اربیل عراق برای جلوگیری از تهاجمات امپراطوری عثمانی و کوچ بخشی از ایل باشت وباوی به خراسان در زمان نادر شاه افشار .

در چنین شرایطی قومیت های جنوب ایران چون دیگر اقوام ایرانی سهم بسزایی در تحولات تاریخی ایران داشته اند . این در حالی است که سهم ما از تاریخ، روا یت های شفاهی بود که در دل سینه های بزرگا نمان به خاک سپرده شد وآهی از نهادِ دلِ آنها بر نیامد و امروز میراث داران آن سر داران وتاریخ سازان دیروز باید سر ازغفلت و آسود گی  بر دارند و دست به کار شوند و به تحقیق بنشینند تا دین نیاکان از گردنشان بر داشته شود  .

جنوب ایران خاستگاه ایلات قشقایی، کهگیلویه :[ بویر احمد،باوی،طیبی،بهميی،دشمن زیاری ،چرام و آغاجری]، ممسنی:[بکش،جاوید،رستم و دشمن زیاری] ، لرهای  یک جا نشین حیات داودی ، لیراوی  و لرهای دشتیِ تنگستان و دشتستان، چهار لنگ و هفت لنگ بختیاری و ایلاتِ کوه مره:[ سرخی ، نودان و جروق] و کازرونی  و . . . می باشند که همگی" لر بزرگ "  را تشکیل می دهند و منشاء پارسی دارند و تمدن های بزرگ ایلام ، هخامنشی و ساسانی در قلمرو آنان شکل گرفته  و جاده شاهی از میان آنها می گذشته و در متن تقابلات  و تعاملات  فرهنگی و سیاسی آن زمان قرار گرفته بودند .

درآن  میان  تنها ایل قشقایی است که منشاء غیر پارسی و بزرگ ترین ایل خاورمیانه است که از بدو ورود شان به جنوب به زعامت "جانی آقا"  تا به امروز همواره جان و هویت شان را بر سر ایران گذاشته اند و از معدود ایلاتی اند که خیانت میهنی نداشته  و یک پایشان در آبهای خلیج  همیشه فارس و دستی در دل کویر و زاگرس  و همواره  در تکاپوی زندگی شرافتمندانه به ییلاق و قشلاق نشسته اند . در بررسی تهاجمات اجانب به چهار سوی ایران، جنوب تنها قسمتی است که یک وجب از خاک ایران را از دست نداده وهمواره در شرایط تاریخی که حاکمان ضعیف یا وابسته ای بر اریکه ي قدرت لمیده بودند، بدون آنکه چشم به راه قشون دولتی بمانند به مقابله با مهاجمین بر خاسته اند  .

این اندیشه خود باوری در جنوب شاید به آن دلیل است که تاریخِ سلسله های ایلام  و هخامنشی  و ساسانی در جغرافیایِ مردم  جنوب رقم  خورده و به نوعی خود را وارث بدون ادعا ی این خاک می دانند و همواره بدون هیچ گونه چشمداشتی پا  به رکاب و دست به ماشه  و شمشیر شده اند  . اما صد حیف که هیچگاه چون همه گاه ، حق شان بسان دیگر اقوام ایرانی به حساب بقالان سیاسی ایران نیامد  .

در این جغرافیا، چهار امپراتور بزرگ روم ،  به  نامهای فیلیپ ، گوردیان ، والرین و کراسوس لگد مالِ سُم ستوران سپاه جنوب گشت، و تنها مقاومت را در مقابل اسکندر مقدونی، برای جلو گیری از تصرف پایتخت -تخت جمشید- بوسیله آریوبرزن  سازماندهی کردند  .یا روایت طبری و ثعالبی درباره  جنگ کیخسرو با تورانیان وغلبه برآنان و سرانجام باز گشتشان  به ایران و سپس ماوا گرفتنشان در کوههای جبال وکهگیلویه ، یا آسوده نگذ اشتن تیمور لنگ و محمود افغان در تصرف ایران .

اینها همه بخشی از دلیر هایِ مردمِ این خطه در منابع تاریخیِ  به جا مانده از آن دوران است  .بی شک  همان گونه که بزرگی های سرداران جنوب در دوران معاصر، در هاله ای از ابهام و تاریکی فرو رفته اند ، بسیاری از دلیری ها  و ازخود گذشتگی های آن زمان به تاریخ سپرده شده اند  .

سرانجام در این قرنی که معادلات جهانی در اندیشه مدرنیته متحول شد یک وجب از خاک ایران در جنوب از دست نرفت  . سران عشایر قشقایی از جمله محمد قلی خان ، سهراب خان  بهادری ، محمدعلی خان قشقایی و اسماعیل خان صولت الدوله ، پای قشونِ انگلیس -پلیس جنوب یا اس،پی ،آر- را در قلمرو شان قلم کردند و تنها در یک نبرد نابرابر، محمد قلی خان قشقایی ، چهار صد نفر از قشون انگلیس را که از هند آورده بودند ، در ننیزک سر بریدند  و برگ زرینی در تاریخ این کشور به یادگار گذاشتند .

دلیری هایِ دلیرانِ تنگستان ، به رهبریِ ریئس علی دلواری و همکاری حسین خان چاه کوتاهی ، زایر خضر خان  ، غضنفرالسلطنه برازجانی ، احمد خان و محمدباقرخان تنگستانی و ناصرالدیوانِ کازرونی در هنگام تسخیر جنوب بر لوح و دل و تارکِ این ملک بر افراشته خواهد ماند  .تاریخ شیر زنی هایِ بی بی مریم بختیاری و فرزندش شیر علی مردان را در فتح اصفهان برای مشروطه از یاد نخواهد برد  و پیشقراولی چهار لنگ و هفت لنگ را در فتح تهران و تلاش برای آزادی  . تاریخ جانفشانی های میرزا سلطان محمدخان بهبهانی با 1500سوار کهگیلویه ای و شاه احمد خان و باقرخان تنگستانی را در دفاع از جنوب به هنگام قشون کشی انگلیس به بوشهر در هنگام جدایی هرات از ایران را فراموش نخواهد کرد .

 اگر در مقام مقایسه به بررسی تهاجمات اجانب به جنوب و شمال ایران بپردازیم بیشتر متوجه نقش گسترده و اصلی این اقوام در معادلات سیاسی ایران خواهیم شد . در تهاجمات به چهار سوی ایران ، عهد نامه هایِ ترکمنچای ، فین کنشتین ، گلستان ، آخال ، هرات و ارزنته الروم،  یوغی بر گردن ما شدند و منتهی به از دست رفتنِ پاره هایِ تن ایران چون ، گرجستان ، آذر بایجان ، افغانستان و بخش هایی از کردستان و . . . . شدند . این در حالی است که نا آرامیها و شوریده گیهایِ دریایِ خزر و بلندای آرارات و سرمای استخوان سوز ارتفاعات شمالی ایران مانع از این همه غارت ملک ایرانی نشد  .

در حالی که حرکت هایی چون قیام میرزا کوچک خان جنگلی در شمال ایران ، و قیام شیخ محمد خیابانی در شمال غربی و قیام شیخ خزعل در خوزستان همه به نوعی انگیزه تجزیه طلبی داشتند و قصد تشکیل یک نوع حکومت فودالی را در ایران در سر می پروراندند . اما در خصوص جنبش جنوب به هیچ وجه یک چنین انگیزه هایی وجود نداشته است . به عنوان سند می توان به جمله ای از دکتر باستانی پاریزی در کتاب تلاش آزادی اشاره کرد . او می نویسد « در قیام جنوب ایران به رهبری رییس علی دلواری و سایر مجاهدین این خطه ، قیامی متفاوت از همه قیامها بود.. چرا که مردم جنوب ایران مردمی بودند نجیب که هیچ گاه اندیشه جدایی طلبی از ایران را در سر نداشتند . بر خلاف سایر قیام ها که اصولا به نوعی به مساله تجزیه منتهی می شدند.»

اما در جنوب ، ارتفاع از سطح دریا صفر بود و دریا دالان ورود ، نه آراراتی وجود داشت و نه آرام و سر به زیر بودنِ خلیج که ، همواره چوب نجابتِ  مردمانش را خورده ، مانع از ورود مهاجمین به این خطه شده است  . علی رغم همه ي تهاجمات به جنوب ، از دوران باستان تا به امروز ،هیچ عهد نامه ای نتوانست قسمتی از این ملک را از ایران جدا نماید و همیشه شمشیر های مهاجمین به این خطه، با دستشان قلم گشته اند .

 اینجا بخشی از زاگرس است  . زاگرس همواره چون رستمی بوده که در تقابلِ  با آشوب های سال های پر از شک و شبهه ، به دادِ کیکاووس های بیخرد زمانه اش رسیده است  . تاریخ خود بهترین گواه است که جنوب ، قتلگاه مهاجمین به ایران بوده است  . خاکش مقدس است و شایسته یِ پرستش  . در مَهدش سر آریوبرزن است و کمرِ رئیس علی و صولت الدوله و بی بی مریم ، . . .  . هنوز شراره هایِ سیلیِ خوانین قشقایی و تنگستانی و کهگیلویه ای و . . . بر گوش مزدوران انگلیس و یونان ، تا فراسویِ دنا ، خامی ،آسماری و برم فیروز بر افراشته است  .

به پاسِ مرگ های خاموش سرداران و سالارانِ شهیدِ قشقایی و لُر ، باید شیون کرد و به سیا وشون نشست  .اینجا باید مردی کرد و گوش فلک را کر کرد که اینان رئیس و خان نبودند ،بل سرداران و سالارانِ ملی ایران بودند که از سر بی تدبیری و غرض ورزیِ عده ای ، در میان واژه ها به عمد به قتل رسیده اند  .

بر ماست که دین مان ر ا به آنان ادا کنیم و به همایش و هموندی به هم آییم وچون ذاتِ بزرگشان ، بزرگشان داریم .مجسمه هایشان را بر افرازیم و نام شان را بر کوی و برزن سرایمان به اهتزاز آوریم و بگوییم که سرداران جنوب  ، مشروعیت معنوی علمای واقعی دین  چون آیت اله شیخ حسن آل عصفور ،آیت اله سید عبدالحسین مجتهد لاری ، آیت اله شیخ محمدحسین مجتهد برازجانی ،آیت اله سید مرتضی مجتهد اهرمی ،آیت اله سید عبداله مجتهد بلادی بوشهری و آیت اله بهبهانی و ....  همراهشان بودند و در دفاع از کیان ایران  فتواها دادند و رساله هایی چون لوایح و سوانح  بر علیه حضور اجنبی در بوشهر و رساله جهادیه بر ضد استبداد نوشتند . دیگر زمان آن فرا رسیده است که در کتابهای درسی از آنان سخن به میان آید و این حقِ معوقه ی تمام آنهاست . اگر سردارانِ ملی جنوب ، در جغرافیای دیگری بودند که با دست خالی و روحی بزرگ کمر امپراطوری های بزرگ را به خاک مالیدند ، امروزه مجسمه هایشان در حد و اندازه ی  مجسمه ي آزادی بر افراشته بود .

در این جغرافیا اگر جنگی در گرفته ،  در جهت حفظ منافع ملی بوده و حق کشی ها در کنار گرما و خشونت ما را به ستوه نیاورده تا در برخورد با جریانهاي سياسي ، مقطعی برخورد کنیم . هیچ گاه منتظرِ هیچ خان و پادشاه و امیری در برخورد با مهاجمین به ایران نبوده ایم و هنگامی که همگی گیرِ عیاشي هایِ شبانه و  خواب و خماری روزانه شان بودند ،ما دست از آستین بر آورده ایم . طرفه آنکه غالب حاکمین در توجیه عملکرد خود همواره از قهرمانان ملی ما به القاب اشرار و دزد و راهزن و یاغی یاد کرده اند . اما این اعمال دلیلی نشد تا وظیفه ملی خود را فراموش نمایند. تلگراف میرزا علی کازرونی مشهور به لسان المله از مجاهدین جنوب و مخالفین جدی انگلیس از قول وجوه ناس به عمال تهران موید این گفتار است : ما وطن خود را بواسطه سستی مرکزیان  با بدبختی و خطر مواجه می بینیم و بعد از این بدون مراجعه به شما و کمترین امیدواری به تهران شخصا از خاک وطن و شرافت ملی خویش دفاع خواهیم کرد.

نکته این است که تمام سرداران جنوب همه از خودی ها خورده اند و از خدنگ  نا برادر به چاه شغاد افتاده اند . رئیس و خان زیبنده و شایسته ي سرداران ملی ایران نیست . باید چشم ها را شست و جور دیگر دید . وقتی این جامعه ، ظرفیت این را دارد تا چراغی را که ریز علی خواجوی بر می افروزد  شعله ای جاودان ببیند و باید دیده شود ، چرا از اسطوره های ملی  اقوام جنوب که همگی  با مهاجمین انگلیس  و اجنبی در آویخته اند و جان بر سر ملک نهاده اند ، باید چشم پوشید؟ بروید تاریخ جنوب را بخوانید ببینید قوام الملک شیرازی و میرزا احمدخان دریا بیگی حاکم بنادر جنوب  را به جان پرورده اند یا سرداران ملی جنوب را که  سیلی به استعمار زدند ؟ « چون خبر رسید که انگلیس بوشهر را تصرف کرده است میرزا آقاخان صدراعظم به حضور رفت عرض کرد که قوام الملک بواسطه کشته شدن پدر خود حاج ابراهیم خان در این دولت تلافی کرده بوشهر را به تصرف انگلیس داد. خان ملک ساسانی ، سیاستگذاران دوره قاجار » . در مقابل رفتار صولت الدوله را ببینیم :  « وقتی منتصرالملک می گوید ف

نوشته شده توسط مهدی خادمیان پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, (10:14) |