تاریخی,ادبی,فرهنگی
تاریخی,ادبی,فرهنگی

 امیرحسین نوروزی

۱۳۹۱/۱۱/۱۵، ۱۳:۱۶


نام: امیرحسین
نام خانوادگی: نوروزی
عنوان: بازیگر ، نویسنده و کارگردان تئاتر
تاریخ تولد : چهارشنبه، ۱ مهر ۱۳۴۹ – گچساران – استان کهگیلویه و بویراحمد
جنسیت: مرد

 

بازیگری تئاتر

جبهه و جهاد ۱۳۶۴، محکمه ۱۳۶۵، رفتنی ها ۱۳۶۵، خانه ام را می سازم ۱۳۶۷، سوخته ها ۱۳۶۸، گوهر پنهان ۱۳۷۰، تراژدی کسری ۱۳۷۱، ایستگاه (۱۳ )  ۱۳۷۲ ، توکای در قفس ۱۳۷۲ ، بندی ۱۳۷۳، یک سینه ریز و یک ستاره ۱۳۷۴ ، سیاوشون ۱۳۷۷، تازانه بهرام ۱۳۷۷ ، حنا بندون ۱۳۸۰، روایت ایل ۱۳۸۲، سرودی برای طلاء ۱۳۸۳ ، تاگوشی و تاپاجا ۱۳۸۶ ، خرگوش سفید ۱۳۸۷، گابوس اسب سورمه ای ۱۳۸۸، سه شب با مادوکس ۱۳۸۹ ، اسب قاتلین ۱۳۹۰

 

بازیگری سینما و تلویزیون

مجموعه تلویزیونی ستاره های شرق ۱۳۸۴ ، مجموعه تلویزیونی زیر گنبد کبود ۱۳۸۸ ، مجموعه تلویزیونی زیر درختان بلوط ۱۳۹۰ ، تله فیلم دژ سوق ۱۳۸۹ ، تله مظنونین ۱۳۹۰ ، فیلم سینمایی بردو ۱۳۹۱ ، تله فیلم پد خندق ۱۳۸۹

نویسندگی

نگارش نمایش نامه های سیاووشون ، سرمای زمستانی سرد، دور آتش زیر باران، سرودی برای طلا، سرود سوم، چشمانش در گندام زار مانده بود، گامووه، باد لو

 

کارگردانی

غروب یک برکه ۱۳۷۵ ، سیاووشون ۱۳۷۷ ، دور آتش زیر باران ۱۳۷۷ ، سرود دوباره کلات ۱۳۷۸ ، سرودی برای طلاء ۱۳۸۳ ، سرود سوم ۱۳۸۴ ، خرگوش سفید با چشمان قرمز ۱۳۸۷ ، تک زدن مثل پرنده ۱۳۸۸ ، چشمانش ۱۳۸۹ ، گامووه ۱۳۹۰، بادلو ۱۳۹۱

 سوابق

عضو هیئت امناء انجمن نمایش سه دوره از سال ۱۳۷۴

رییس انجمن نمایش گچساران ۱۳۸۲ -۱۳۸۴

رییس انجمن نمایش استان سال ۱۳۸۴ – ۱۳۸۷

عضو شورای نظارت بر آثار نمایشی گچساران

داور بازبین جشنواره تاتئر استانی و شهرستانی

داور جشنواره خیابانی تاتئر استانی

داور جشنواره استانی بسیج

مدیر اجرایی سوگواره استانی تعزیه سال ۱۳۸۹ گچساران

مدیر اجرایی جشنواره استانی نمایش های آیینی و مذهبی ۱۳۸۶

مدیر و موسس گروه تاتئر رها

مدیر و موسس آموزشگاه آزاد هنری رها

عضو هیئت موسس انجمن شاهنامه گچساران

عناوین و افتخارات کسب شده

لوح تقدیر برای بازیگری نمایش یک سینه ریز و یک ستاره

لوح تقدیر بازیگری برای نمایش سیاووشون از جشنواره استان

لوح تقدیر برای کارگردانی نمایش سیاووشون

لوح تقدیر نویسندگی برای نمایش سیاووشون

لوح تقدیر طراحی صحنه برای نمایش سیاووشون

لوح تقدیر کارگردانی برای نمایش دوباره کلات در جشنواره تاتئر استانی

دیپلم افتخار کار گردانی و نویسندگی از جشنواره تاتئر شهرستان برای نمایش سرودی برای طلاء

دیپلم افتخار کار گردانی و نویسندگی برای نمایش سرودی برای طلاء از جشنواره استانی ما

دیپلم افتخار کار گردانی و نویسندگی از جشنواره ملی ما برای نمایش سرودی برای طلاء

دیپلم افتخار کار گردانی و نویسندگی برای سرود سوم از جشنواره تاتئر استانی ما

لوح تقدیر بازیگری برای بازی در نمایش تا گوشی و تا پاجا

دیپلم افتخار کار گردانی برای نمایش خرگوش سفید از جشنواره تاتئر استانی ۱۳۸۷

لوح تقدیر کارگردانی از جشنواره تاتئر منطقه ای یزد برای نمایش خرگوش سفید

دیپلم افتخار از جشنواره استانی تاتئر استان برای کارگردانی نمایش تک زدن ۱۳۸۸

لوح تقدیر برای کارگردانی چشمانش از جشنواره تاتئر استانی ۱۳۸۹

لوح تقدیر برای کارگردانی نمایش خرگوش سفید از جشنواره ملی مقاوت خرمشهر ۱۳۸۹

لوح تقدیر برای کارگردانی نمایش خرگوش سفید از جشنواره منطقه ای دفاع مقدس عسلویه ۱۳۸۹

لوح تقدیر برای بازیگری نمایش خرگوش سفید از جشنواره منطقه ای دفاع مقدس عسلویه ۱۳۸۹

لوح تقدیر برای کارگردانی، نویسندگی و طراحی موسیقی نمایش گامووه  ۱۳۹۰

لوح تقدیر برای نویسندگی و کارگردانی نمایش بادلو از جشنواره تئاتر استانی ۱۳۹۱

دیپلم افتخار از جشنواره تاتئر منطقه ای قشم برای کارگردانی نمایش بادلو ۱۳۹۱

دیپلم افتخار از جشنواره تاتئر منطقه ای قشم برای نویسندگی نمایش بادلو ۱۳۹۱

دریافت لوح تقدیر کشوری به عنوان انجمن نمایش برتر کشور ۱۳۸۶

دریافت لوح تقدیر از استاندار به عنوان نخبه هنری ۱۳۸۸

دریافت لوح تقدیر به عنوان برگزیده فعال عرصه سینما ۱۳۹
۰شرکت در بخش مسابقه ایران جشنواره تئاتر فجر باد لو 1391

نوشته شده توسط مهدی خادمیان سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, (12:18) |

 

حسن بهرامی

۱۳۹۱/۰۸/۲۵، ۰۹:۴۸

حسن بهرامی

نام: حسن
نام خانوادگی: بهرامی
عنوان: نویسنده ، شاعر و پژوهشگر
تاریخ تولد : دوشنبه، ۳۰ شهریور ۱۳۴۹ روستای شاه­بهرام از توابع باشت، کهگیلویه و بویراحمد

جنسیت : مرد

کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی – دبیر در دبیرستانهای گچساران

از سال ۱۳۶۸ با همکاری با نشریات اطلاعات هفتگی- جوانان امروز- مهر- گردون – همشهری – اطلاعات – خبر شیراز- کلک – نافه – عصر پنجشنبه و… فعالیت خود را آغاز کرد.

 

آثار چاپ­شده:

نُت­های فا ر سی(شعر)، هشت حنایی (داستان کوتاه)، اره­برقی خاموش است(رمان)، تفنگ پدر بر بام­های تهران(رمان)، صدای پاره­ی بِرنو(گزینه­غزل کهگیلویه و بویراحمد)، شیون خمپاره(گزینه­شعر سپید جنگ کهگیلویه و بویراحمد) سب های چوبی (مجموعه شعر)

آثار زیر چاپ:

دلفین مُرده(رمان)، مِه(داستان کوتاه)، کامیون­های پیاده(شعر)، در مزارع آهن(گزینه­شعر سپید کهگیلویه و بویراحمد)، ساجِمَه­ریز”ساچمه­باران” (گزینه­غزل بومی کهگیلویه و بویراحمد)و هیزم(گزینه غزل کهگیلویه و بویر احمد) موگیر های کوچک ستاره دار (گزینه داستان کوتاه) خیش گا(دوبیتی های بومی)

آثار آماده­ی چاپ:

مرا قوچ کوهی نفس می­کشد(گردآوری، تصحیح و تحلیل یاریارهای کهگیلویه و بویراحمد)، ستاره­ی گاوَرِمالُون(گردآوری و تحلیل باورهای بومی مردم کهگیلویه و بویراحمد)، یادِ رِنگَی دِرا پُشتِ مالَل(گزینه­شعر بومی)، مثل یک خانواده(سیزده مجموعه­شعر کودک و نوجوان)، گزینه­داستان کوتاه کهگیلویه و بویراحمد، گزینه­غزل کهگیلویه و بویراحمد، گزینه­شعر روستای شاه­بهرام.

 

جوایز کشوری:

1. مقام دوم ششمین جایزه­ی ادبی اصفهان برای داستان (امام­زاده و ترکه­ی سبز).

2. مقام سوم دومین جشن بزرگ داستان انقلاب برای رمان (تفنگ پدر بر بام­های تهران).

3. برگزیده­ی چهارمین جایزه­ی ادبی والس برای رمان (ارّه­برقی خاموش است).

4. برگزیده­ی داستان­های ایرانی برای داستان (باغ لیموترش و حجمی از پنبه).

5. برگزیده­ی ششمین جایزه­ی ادبی اصفهان برای داستان (عق) و داستان (ساعت).

6. مقام اوّل شعر کلاسیک اوّلین جایزه­ی ملّی شعر زاگرس.

7. مقام اوّل شعر کلاسیک دومین جایزه­ی ملّی شعر زاگرس.

8. برنده­ی جایزه­ی شاعر ملّی سومین جایزه­ی ملّی شعر زاگرس.

9. مقام اوّل جشنواره­ی داستان بسیج هنرمندان برای داستان (آهن­ربا)

10مقام دوم نخستین جایزه­ی ادبی شیراز برای پژوهش مرا قوچ کوهی نفس می­کشد(گردآوری، تتصحیح و تحلیل یاریارهای کهگیلویه و بویراحمد)

11.برگزیده دومین جایزه ادبی شعر تجربی تبریز 

12.برگزیده اول سومین جشنواره  شعر خلیج فارس (مادر)

 

 شعر مادر از  حسن بهرامی:

 

تقدیم به مهدی خادمیان زیدونی

مادر

یادمان مانده نمدهایت و زیلوهایت

رنگ انگشترت و رقص النگوهایت

چرخ خیّاطی­ات افتاده ته انباری

رفته از یاد کمد، قیچی­ و الگوهایت

هر شب از سمت اتاق بغلی می­آید

خش­خش نایلون پاره­ی داروهایت

خانه عق می­زند از بوی پماد و الکل

درد پیچیده به پاهایت و پهلوهایت

آسمانت سِرُمی بود که آرام­آرام

آب می­شد به چروکیده­ی بازوهایت

دست دیوانه­ی لرزانِ پدر در مشتت

نفس آخر “یا ضامن آهو”هایت

شده مانند دو تا انبه که آویزانند

سیزده­سالگی کوچک لیموهایت

باز کودک شدم و خواست بجوشد در من

عسل کوهی خشکیده­ی کندوهایت

توی این شهر پر از گرگ بیا خوابم کن

با تکان­دادن گهواره­ی زانوهایت

خواب دیدم که شکسته درِ صندوقچه­ات

نصف شب آمده­ام دزدی گردوهایت

پس چه شد گُل­گُلی روسری کودری­ات؟

پس چه شد کج­شده­ی مشکی ابروهایت؟

مُردی و خورد گره دور گلوی پسرت

رنج نوستالوژی بافته­ی موهایت

آمدم مثل همیشه سرِ خاکت مادر!

تا به گوشم بخورد سُرسُر جاروهایت.

***

نوشته شده توسط مهدی خادمیان سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, (11:59) |
کُهمره کهگیلویه

 

کهمره کهگیلویه

کهمره از طوایف باستانی منطقه کهگیلویه است و هر چند قسمت هایی از بازماندگان آنان به حیات نیمه مستقل سیاسی خود ادامه می دهند ولی نامی از آنان باقی نمانده است به گونه ای که اکثر بازماندگان نیز از هویت اصلی خود اطلاع دقیقی ندارند. در فارسنامه ناصری از 6 «محال» در فارس تحت عنوان کهمره یاد شده است : کهمره پشتکوه، جروق، شکان، صیمکان، شکفت و کهگیلویه. تمامی کهمره های فارس در قسمت های کوهستانی جنوبی و غربی شیراز واقع شده اند و گذشته از کهمره کهگیلویه و صیمکان که در فاصله نزدیکی از سایر کهمره ها واقع اند. بقیه کهمره ها در امتداد به هم پیوسته می باشند.

نگارنده در منابع مکتوب قدیمی، در مورد وجه تسمیه کهمره (کوه مره) به نوشته ای بر نخورده است در تاریخ گیتی گشا «دوران زندیه» نام کوه مره آمده است اما  به وجه تسمیه اشاره نگردیده[1] اما محمود باور در کتاب ارزشمند خود، کهگیلویه و ایلات آ ن آورده است : « کوه مره، دهاتی را گویند که در قسمت های کوهستانی و تنگ ناهای سبز و خرم قرار گرفته باشد[2]».

نور محمد مجیدی نیز در کتاب تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد در مورد وجه تسمیه کوهمره می نویسند :

«وجه تسمیه آن را به اصطلاح محلی ناشی از وجود کوه ها دانسته، چون معنی کوهمره سار جایگاهی است که راه های ارتباطی آن به تنگه های محدود ختم می شود و مره به معنی بن بست تعبیر شده است».مجیدی در ریشه یابی لغت مَر آن را بی ارتباط با قبیله (مردیان) یا (آماردان) قدیم نمی داند ولی حدس میزند واژه (کو) در پیش وند مر یا مرد شاید به مفهوم نوعی واحد ایلی باشد (کوهمره به معنی قبیله مرد).

اما نگارنده نیز در مورد علت نامگذاری، نظریه ای دارد که با اندکی تخلیص و احتیاط به بیان آن می پردازد : (مارد) یا مرد یکی از قبایل هفتگانه پارسی است که طبق اسناد  تاریخی در زمان هخامنشیان در قسمت های کوهستانی فارس زندگی می کرده اند و همانگونه که در ایران همیشه مرسوم بوده است، کوهستان ها را عمدتاً به نام صاحبان یا ساکنان آن نامگذاری می کرده اند، بنابراین محتمل است مناطق کوهستانی نشیمنگاه این قبیله باستانی (مارد یا مرد) نیز به نام آن خوانده شده باشد (کوه مرده) که به مرور زمان و آن گونه که خصلت زبان فارسی و لهجه های محلی ایرانی است، خلاصه شده و به صورت (کوه مره) در آمده باشد. واقع شدن مناطق کوه مره در قسمت های کوهستانی فارس از فیروزآباد تا اردکان و از کازرون تا کهگیلویه، تفاوت های زبانی (لهجه این مردم بر خلاف لهجه عشایر اطراف خود همانند لهجه های مردمان شهرهای قدیمی جنوب، همانند اردکان، بهبهان، شوشتر، دزفول و دهدشت قدیم است) و حتی تفاوت های مدنی و اجتماعی (کوهمره ای ها بر خلاف عشایر اطراف، ده نشین، باغدار، زراعت پیشه و دارای خصوصیات مدنی نظیر صنعتگری و تجارت پیشگی می باشند و روستاهای این مناطق دارای سوابق و آثار قدیمی می باشند) نیز می تواند کفه ترازو را به نفع این نظریه سنگین نماید.

فارسنامه ناصری در توضیح ناحیه کوه مره کهگیلویه آورده است :

«هفتم : ناحیه کوه مره است. مشرقی بهبهان، هوای معتدل دارد و درازای آن از قریه (دیل) تا (نارک) هفت فرسخ و پهنای آن از دو فرسخ نگذرد محدود است از جنوب و مشرق به ناحیه باشت، از شمال به ناحیه بلاد شاپور و از مغرب به حومه بهبهان و معیشت اهل این ناحیه از مویز و دوشاب و انجیر خشک و بلوط و جَفت شود و این ناحیه به همین اسم و وضع ضمیمه ناحیه باشت گشته است[3]». ژ. دمورینی نویسنده فرانسوی مستخدم دولت ایران در عهد قجری نیز در کتاب خود به نام عشایر فارس از کوه مره صحبت کرده اما چیزی جز تکرار اطلاعات فارسنامه ندارد[4] اما محمود باور با توجه به زندکی گردن در منطقه و حشر و نشر با سالمندان بومی و استفاده از روایات محلی، اطلاعات بیشتری را در اختیار خواننده قرار می دهد :

«3 ناحیه کوهمره واقع است در طرف مشرق بهبهان، وسعت آن از دهستان دیل تا نارک، حدود 126 میل مربع می باشد و محدود است ... و اهالی و سکنه این بخش تماماً ده نشین و کشاورز هستند و از مردمان قدیم و بومی این نواحی بشمار می روند. باغات انگور و انجیر دیمی در کوهستان های این بخش در حد وافر دیده می شود این ناحیه چندی است که استقلال خود را از دست داده و بین باشت و بابویی و بویر احمد گرمسیری تقسیم گشته است. دیه های آن بدین قرارند : (کوه مره که مرکز این ناحیه بوده، فعلاً ضمیمه باشت و بابویی است، نارک، گناوه، کهکوه، شیخ خواجه، جُمو، کَهیز، کَهیزبال، ده بید، دیل، ضمیمه بویراحد گرمسیر است، اسپر و مارین).

آخرین خوانین و کلانتران این ناحیه که از خود دارای استقلال بودند زکی خان و جعفرخان کوه مره ای بودند که در زمان اقتدار الله کرم خان بابویی مضمحل شده و املاکشان بین طایفه ی بابویی و بویر احمد تقسیم گشت ...[5]».

روایات شفاهی محلی حاکی از بزرگی و اقتدار کوه مره کهگیلویه در گذشته های دور بوده است و طبق همین روایات این قبیله دارای هفتاد و دو تیره بوده و در دورانی تاریخی، ادعای ایلخانی گری کلیه ایلات کهگیلویه را داشتند و اشعار محلی بازمانده نیز مؤید این نکته است و باز همین روایات مقتدرترین خان کوه مره کهگیلویه را جمال خان کوه مره ای می دانند که کلانتر نشین وی شیخ خواجه، در کنار شهر باستانی گنبد ملغان و بر کنار شاهراه ارتباطی فارس و خوزستان، بوده است[6]. نکته جالب توجه در خاطرات سینه به سینه بومیان منطقه تأکید بر زرتشتی بودن قبیله کوه مره در ازمنه قدیم بویژه دوران اسلامی است که خود دلیلی بر قدمت این قبیله است و با بعضی از اسناد تاریخی نیز انطباق دارد و جالب تر آن که آثار آتشکده ای در شیخ خواجه مقر کلانتر نشین کوه مره موجود است.

نابودی و اضمحلال ساختار قدرت سیاسی کوه مره را مربوط به زمان هادی خان بویر احمدی و اله کرم خان باوی می داند ولی در این مورد ذکر چند نکته ضروری است اول اینکه فقط همین روایات است که بر نقش هادی خان در قتل هفتاد نفر از سران کوه مره کهگیلویه تأکید دارد[7] اما منابع مکتوبی که در نزدیکی دوران کلانتری هادی خان به نگارش در آمده است هیچ اشاره ای به این واقع ندارد و از طرف دیگر بارون دوبُد سیاح، دیپلمات و نویسند روس که در طی سفری به جنوب ایران با اله کرم خان باوی دیدار داشته و گوشه چشمی نیز به وقایع منطقه هم داشته است ذکری از این واقعه نمی کند[8].

روایات مکتوب هم هر چند اشاره ای به حذف کوه مره از ساختار سیاسی کهگیلویه توسط شخص خاص یا در دوره خاصی ندارد اما می تواند روشن کننده زوایایی ناپیدایی از این واقعه داشته باشد. محمد علی امام شوشتری در کتاب تاریخ جغرافیایی خوزستان آورده است : «دهستان باوی در شرق بهبهان واقع شده و در سابق دو بلوک بوده یکی در شمال به نام کوه مره (غیر از کوه مره فارس است) و دیگری در جنوب به نام باشت که پس از استیلای طوایف باوی، تمام این خاک یکی شده و به نام بلوک باوی معروف گردیده است[9]». این مطلب بیانگر نقش انفرادی باوی در اضمحلال کوه مره دارد اما فارسنامه ناصری که در دوران کوتاهی پس از کلانتری اله کرم خان باوی نگاشته شده است نیز بدون اشاره به زمان و چگونگی واقعه ی نابودی کوه مره کهگیلویه، فقط اشاره به ضمیمه شدن کوه مره به باوی کرده است که با توجه به این که در همین کتاب به بررسی وقایع دوران کلانتری اله کرم خان و سایر کلانتران باوی - قبل و بعد از وی - پرداخته است و در آن جا هم به این واقعه اشاره نشده نشان دهنده ی وقوع این مسئله در دوران دورتری، حداقل ازروزگار کلانتری اله کرم خان باوی دارد. فسایی در کتاب خود چنین آورده است :

«دویم از سه ایل الوار کهگیلویه را (ایل باوی) گویند. اصل آن ها از عرب باوی اهواز است که به ناحیه باشت و ناحیه کوه مره کهگیلویه آمده و این دو ناحیه را تصاحب نمود، هر دو را ناحیه باوی گویند» وی سپس با ذکر طوایف باوی چنین آورده است : «... زبان این تیره ها همه مانند زبان سایر الوار باشد و آنچه از بومی قدیم ناحیه باشت کوه و کوه مره باقی مانده اند در دهات این ناحیه که شرح ان بیاید توقف دارند[10]» فارسنامه ناحیه باشت و باوی را مشتمل بر 38 قریه خراب و آباد می داند که از جمله :

«... دیل : قصبه ی کوه مره است،12 فرسخ میانه شمال و مغرب (باشت) است ... شیخ خواجه ...گناوه... کهکو... لیشتر... مارین ... نارک ... نیم دور ...[11]» پس تمامی خاک کوه مره حداقل تا زمان نگاشته شدن این کتاب (1311-1300 هجری قمری) ضمیمه خاک باوی بوده است.

نکته ی دیگری که باید به آن اشاره گردد این است که اله کرم خان باوی پس از کور شدن چند تن از کلانتران کهگیلویه از جمله محمدطاهر خان بویراحمدی و پدرش شریف خان باوی در سال 1217 توسط صادق خان آقای قاجار «و پس از وفات پدرش به کلانتری ناحیه باوی برقرار گردید[12]» پس دوران کلانتری اله کرم خان مقارن با کلانتری فرزندان محمد طاهرخان بویر احمدی که همان نوادگان هادی خان هستند می باشد و نه همزمان با وی.

از همه نوشته های بالا می توان چنین نتیجه گرفت که ایل باستانی کوه مره کهگیلویه در دورانی قبل ازدوران کلانتری اله کرم خان (قبل از دوران قاجار) توسط ایل باوی ضمیمه خاک آنان گشته است و مدتی بعد - یعنی پس از افول قدرت باوی در کهگیلویه و صعود قدرت بویراحمد قسمتی از خاک کوه مره از باوی گرفته شده و منضم به خاک بویراحمد شده باشد مگر آن که بپذیریم هادی خان بویراحمدی که ضابط چهار بنیچه ی کهگیلویه بوده است کوه مره را مضمحل کرده باشد و خاک آنان را به ایل باوی تقدیم نموده باشد و سال ها بعد فرزندان وی به جهت جبران مافات قسمتی از خاک کوه مره را به خاک بویراحمد ملحق کرده باشد.

به هر روی با اضمحلال ساختار سیاسی کوه مره کهگیلویه عده ای از مردمان این ایل باستانی به مناطق دیگر از جمله زیدون، لیراوی و بنادر مهاجرت کرده که کماکان هویت قومی خود را البته به صورت غیر مستقل حفظ کرده اند و عده ای دیگر که به ایل باوی منضم گردیده اند کاملاً در ساختار سیاسی و زبانی باوی ادغام گشته اند و زندگی عشیره ای را در پیش گرفتند و اما قسمت هایی که به ایل بویراحمد الحاق گردیده اند ساکنان روستاهای دیل و مارین با توجه به بزرگی، پرجمعیتی و قدمت روستا، علاوه بر حفظ زبان بومی کهمره ای، حافظ بسیاری از سنت ها و آداب نیاکان باستانی خود هستند.

 

مهدی خادمیان زیدونی

گچساران مرداد 1391

 


[1] - تاریخ گیتی گشا در تاریخ زندیه، میرزا احمد صادق موسوی نامی اصفهان، با مقدمه سعید نفیسی، تهران، اقبال، چاپ سوم، 1366، ص 107 و 353

[2] - تاریخ و جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد، نورمحمد مجیدی، انتشارات علمی، چاپ اول، پاییز 1371، صص 112-110

[3] - فارسنامه ناصری، میرزا حسن حسینی فسایی، تصحیح و حاشیه از دکتر منصور رستگار فسایی، امیر کبیر، چاپ چهارم، 1388، ص 1474

[4] - عشایر فارس، ژ. د مورینی، ترجمه دکتر جلال الدین رفیع فر، انتشارات دانشگاه تهران، 1376

[5] - کهگیلویه و ایلات آن، محمود باور، بی نا، گچساران، 1324، صص 11-12

[6]  - پژوهشی در ایل باشت و باوی، گودرز جمشیدی، شیراز کیان نشر، 1381، صص 92-96

[7]  - مجیدی، همان

[8] - سفرنامه لرستان و خوزستان، کلمنت اوگاستس دوبد، مترجم محمد حسین آریا، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1384، ص 161

[9]  - تاریخ جغرافیایی خوزستان، محمدعلی امام شوشتری، تهران، 1331، ص 193

[10] - فارسنامه ناصری، ص 1479

[11] - همان صص 1480-1481

[12] - همان

 

نوشته شده توسط مهدی خادمیان پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:تاریخ , کوه مره , کهگیلویه , (9:54) |

 

آخوند نظر علی

 

آخوند نظرعلی فردی متمول  و ترک تبار و از پیشکاران احتشام الدوله قاجار و اصالتا شیرازی  بوده است.وی در قبال خدمات

خود به  احتشام الدوله خواهان واگذاری قسمت جنوبی رودخانه زیدون می گردد که مورد موافقت حاکم کهگیلویه قرار می گیرد

وی پس از تملک ملک مزبور محل سکونت خود را در روستای تل گوینه زیدون قرار داده و دختر یکی از بزرگ زادگان تیره

تیله کوهی ایل آقاجری را به نکاح خود در آورده و با برات آقا پسر حاجی بمونی آقا (اول),ایل بیگی آقاجری ,با جناق می گردد.

وی سپس نسبت به عمران و آبادی آن ملک که پس از وقوع طاعون سال 1245 هجری قمری زیدون بایر مانده بود,کمر همت

 بسته  که از جمله آن احداث قنات برای انتقال آب  رودخانه زیدون از قلعه دژ (روبروی روستای حیدر کرار فعلی) به میدانک

 و همچنین احداث جداول آبیاری و آبرسانی به قسمت جنوبی زیدون تا روستای گاوکده را به منطقه آبادان تبدیل می نمود.

در این هنگام بمونی آقا به همراه هزار خانواده عشایری به دلیل عدم پرداخت مالیات در آن قسمت به حالت تبعیدی سکونت داشته

که اختلافاتی ملکی میان وی و آخوند بروز می نماید که با توجه به نفوذ آخوند در حکومت قجری,حاج بمونی آقا به وسیله حکم

 حکومتی از منطقه رانده شده و به حومه بهبهان (روستای برج بمونی آقای فعلی)کوچانیده می شود.این مسئله کدورت را میان

 طرفین افزایش میدهد. حاج بمونی آقا همراه با چندتن از بزرگان محلی از جمله قایدشهباز کرایی که از تسلط آخوند ناراضی

 بوده اند تبانی نموده ونقشه قتل وی را پی ریزی می کنند و برای نیل به این مقصود سعی به تطمیع اسماعیل بیگ تیله کوهی

 فردی بسیار رشید,شجاع و البته کمی زود باور و عصبی مزاج بوده ,می نماید.فرد مزبور از یک طرف پسرعموی عروس

 بمونی آقا(همسربرات آقا) بوده و همین نسبت را با زن آخوند داشته و به علاوه رییس تفنگ چیان و مباشر وی نیز بوده

 است.اسماعیل بیگ ابتدا از همراهی در نقشه قتل خودداری می نماید اما پس از اصرار فراوان وتحریک عرق عشیره ای توسط

بمونی آقا,بدین کار تن میدهد و همراه با عده ای از تفنگ چیان آقاجری شبانه به خانه آخوند هجوم آورده و وی را پس از

مقاومتی شجاعانه به قتل می رسانندو بدین گونه شخصی آبادگر و پر تلاش که کارهای خیر وی هنوز زبانزد عام و خاص است

 در آتش نفاق از میان رفت. کمی بعد میان اسماعیل بیگ و بمونی آقا اختلافاتی بوجود می آید که وی ایل بیگی آقاجری را تهدید

به قتل می نماید.بمونی آقا که از شجاعت و رشادت وی اطلاع و خوف داشت دست به دامان حکومت گردید و ماجرای قتل آخوند

نظرعلی را به بسمع احتشام الدوله رساند که پس از کش و قوس های فراوان,اسماعیل بیگ با خدعه و نیرنگ به اسارت

 مامورین دولتی درآمده و به دستور احتشام الدوله قاجار گردن زده می شود.

مهدی خادمیان/18/6/90/گچساران/22:20

 

 

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:33) |

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:28) |
قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار(کهگیلویه)

قسمتی از سفرنامه مرحوم دکتر ایرج افشار

 

 

 

 

نقل از مجله فرهنگ مردم

 

ممسني و بويراحمد

راه افتاديم به سوي نورآباد يعني مركز ممسني . در راه كه مي آمديم قلعه سفيد نزديك تنگ چوگان و رو به روي نيشابور به قشنگي پديدار شد پس تجديد  ديداري كريم . چه عظمتي چه حشمتي و چه قدمتي .آخرين بار موجر بلند همت و معمار خوش طرح آن.

از بابا ميدان كه راه ياسوج از آن جدا مي شود گذشتيم و راه به سوي باشت را گرفتيم و حركت كرديم . رسيديدم به ميدان باشت . در ميدان مجسمه آريوبرزن نصب شده است . نمود خوبي است از پهلواني و ايران دوستي و نمودار مردماني كه در همين دوران هنوز عده اي از آنها به « كي» ناميده مي شوند مانند دوست عزيزمان عطا خان طاهري كه در فضيلت و اخلاق و نويسندگي خصائل خوبي دارد و اميدوارم هر چه زودتر كتاب خاطراتش به نام « كوچ كوچ» به چاپ برسد. دكتر هرمز همايون پور تقبل چاپ آن را كرده است .

در ميدان شهر ايستاديم تا نادر عسكري رسيد و ما را به خانه برد و به مادر و پدرش شناساند. پدر نادر آقاي خداکرم از بازياران و برزيگران توانمند است . هفت پسر تحصيل كرده دارد . يكي نادر ماست كه فوق ليسانس تاريخ شده است و اكنون در دانشگاههاي دوگنبدان درس مي دهد و رساله تحصيلي خود را به نام « باوي،گوشه اي در سراي همايون » به چاپ رسانيده است (1385). اين كتاب اطلاعات تاريخي محلي مربوط به طوايف آنجا را در بردارد. درباره اين منطقه نخستين كتاب معتبر سندي ماندگار آن است  كه شادروان محمود باور به نام  « كهگيلويه و ايلات آن » نوشت و در 1324 چاپ شد. او  نظامي بود و پيش از آن سال در اين منطقه مامور نظام وظيفه يا از آن قبيل بود. او وقت خود را هدر نداد و توانست يادداشتهايي درباره طوايف و خاندانهاي اين مرز و بوم گرد آورد كه اكنون پايه كار و بي نظير است .نور محمد مجيدي هم كتاب مفصلي نوشت كه من بر آن مقدمه اي نوشتم و حوالي سال 1365 انتشار يافت. كتاب ديگر  آن است از نظر جامعه شناسي به قلم سيروس قشقايي تاليف شد.  اينك« باوي،گوشه اي در سراي همايون » نادر عسكري ماخذ  ديگري است . او در اين نام گذاري نظر به اصطلاحات موسيقيايي « باوي»،« گوشه» و « همايون » دارد. نادر عسكري گفت در راه دهدشت كه مي رويد خرابه اي هست به نام لارند . برويد و بينيد . اما يادمان رفت .

ساعت نه صبح از باشت به سوي چرام حركت كرديم . نادر عسكري و پناهي ( دبير ادبيات عرب) هم همراهمان شدند. در راه به گروه رقصندگان زن و مرد ايلياتي رسيديم با نوازندگان دهل و سرنا . گفتند از معروفترين رسته  در حرفه خودند. چهار زن و چهار مرد مي رقصيدند. محوطه کوهستاني بودند.  كوهش خامي(خومي )نام دارد. درختان بلوط و بنه در اطراف محوطه  و منظره اي بهشتي را به جلوه درآورده بودند. پيرمردي نشسته بود محو رقص بود و شنيدن ساز يكنواخت دهل و نقاره عالم را سير مي كرد. پرسيديم چه خبر است و چه فهميده اي . گفت زندگي به شاديهايش لذت بخش است نه دلگيريهاي آن . من از اين سازست كه به شور مي آيم و زنده مي مانم . پدرانم هم همين را دوست داشتند. زندگي براي ما اين است.

چرام و دهدشت

كوه پشت كوه را گذرانديم . چند گردنه در راهمان بود. رسيديم به چرام و دهدشت دو آبادي كه ميانشان ده كيلومتر مسافت است . سرسبزي درختاي بلوط و مزارع گندم تا شادگان ادامه داشت . پس از شادگان كوهها رنگي ديگر و صحنه هاي مغاير پيدا كرد. چند نفر از دوستان خاندان عسكري دم چشمه بلقيس كه مدخل آبادي دهدشت است منتظرمان بودند. آب زلال خوش نماي  چشمه بلقيس از اين كوه مي جوشد. باغ آن داراي انواع درختهاي معروف است مانند بيد و خرمالو و خرما و ليمو و پرتقال و سرو و چنار و پالم و انار و انجير و حتي تبريزي.

عمال شهرداري به باغ سازي و جدول بندي مشغول بودند. آن مجمع سرسبزي و لطف را گذاشتيم آمديم به چرام به خانه آقای نصير هادي پور. با نام ايشان بيست سال بود كه آشنا بودم چون مجله آينده را مشترك مي بود. ايشان از مطلعين مفرد محلي است كه به  جغرافياي تاريخي سراسر منطقه آشنايي دارد. از خان چرام پرسيديدم نهال پالمهاي بلند را از كجا آورده ايد؟ فرمود كه يكي از دوستانم كه در دهه بيستم به بغداد رفته بود چند نهال برايم آورد. درين مناطق «خطير» حرمتي دارد كار او آرايشگري است . زن خطير محرم عروس و تازه داماد است و آنان در مراسم رودخانه شورون آداب ازدواج را به عروس و داماد مي آموزند. نزد هادي پور فتوكپي اين سند را ديدم كه مربوط به جد اوست با مهر چارگوش شايد زين الملك(1301).

عاليجاه عزت همراه هادي خان كلانتر طايفه چرام را مرقوم مي شود چون عاليجاه ولي خان كلانتر طايفه بويراحمد سرحدي به موجب نوشته كه سپرده است بايد  همه ساله مبلغ دويست تومان صيغه مواجب در سه قسط ضميمه اقساط ديواني خود در وجه عاليجاه محمد جعفر خان عايد دارد چون مشاراليه نوكر ركابي است و از جهت مخارج موكل است محض رعايت حال او به موجب اين دستخط مقرر است كه آن عاليجاه مبلغ شصت و شش تومان و شش هزار و پانصد دينار از بابت قسط اول ماليات طايفه چرام به موجب قبض... به عاليجاه محمد جعفر خان عايد و كارسازي دارد و اين دستخط را سند خود دانسته و دريافت در وقت محاسبه ...،او محسوب خواهد شد. تحريراً في شهر ذي الحجه الحرام سنه 1309 مطابق لوي ئيل . قبض مبلغ مزبور در متن از عاليجاه محمد جعفرخان دريافت شده است . آن عاليجاه همين دستخط را از مشاراليه دريافت نموده تنخواه را عايد دارد.»

در دهدشت رستم عزيزي برادر عطاخان طاهري را رفتيم ديدم . مهرباني كرد و به شهردار ديشموك- كه مي خواهيم ازآن معبر سخت بگذريم تلفن زد كه راه از آنجا تا باغ ملك را به ما نشان بدهد.

قلعه رئيسي ديشموك

از دهدشت ساعت چهار و نيم راهي قلعه رئيسي شديم . راهش از پل دختر روي رود مارون مي گذرد. بسيار راه پيچ و خم دار و با سربلنديهاي تيز است . هفتاد و پنج كيلومتر بيش نيست ولي چندان كند مي توان رفت كه ساعت هفت رسيديم.راه قشنگ و از نگاه طبيعي  ديدني و عجب گفتني است.كوهها از بلوط پوشيده و زير  درختها جوكاري است . اسامي آباديهاي راه قلعه رئيسي اينهاست : تنگ گل، قلعه گل، پل دختر، قلعه دختر،برآفتاب،گچي، گندك( مرز طلايه بين،طيبي و دشمن زياري)،زيركل،پل طازب، كوشك(بلويري)،جاورده ، دشت آزادي،پاطاوه، قلعه جلو، قلعه رئيسي(رئيس حاجب بختياري موسس آن بود)شوتاور، درغسك، مرز طبيعي و بهمئي،رستم آباد،اسفندان ، رود سمه، تنگ چويل(نام گياهي است )،حدود باغ ملك، گردنه اول كه آمديم مله گل نام دارد. مله به معني گردنه است.آن همه آبادي گذرانديم تا بالاخره رسيديم به قلعه رئيسي.آبادي بزرگي نيست . جمعيت محدودي دارد. دم مغازه اي ايستادم و جوياي فرامرز بابائي شدم كه آقاي عزيزي او را به عنوان دبير معرفي كرده  بود ولي هيچ كس او را نشناخت . چون به نادر عسكري تلفن زدم كه اين بابائي كجاست گفت او در ايذه است . معلوم شد حواس من پرت بوده است .

در ديشموك قلعه جعفرخان را كه بر تپه اي سنگي در كنار آبادي است ديديم . قلعه مفصل است . دو طبقه است به قواره ساختمانهاي اعياني قديم بنادر جنوب.

هنگام ورود به ديشموك چون سربازي راه بر مابست،ايستاديم،گفتم چه مي فرمائيد.  گفت برويد آن جا عوارض بدهيد . مامور شهرداري آن سوي خيابان نشسته بود. مردي خندان بود پرسيدم چه عوارضي . گفت: اتومبيل . گفتم تا آخر 1387 داده ام و هنوز سال نو شروع نشده است . گفت اين بر چسب عوارض است و بايد هفت هزار تومان بدهيد . گفتم: چرا؟ گفت: براي اينكه شهر نوساز است . چك و چانه زدم و قضيه با چهار هزار تومان خاتمه يافت كه وارد شديم . البته رسيد هم داد كه سر عنوان آن وزارت كشور بود و هر چه فكر كرديم عقلمان به جايي نرسيد كه يك شهرداري محلي براساس چه قانوني باج گيري مي كند. به دروزاه ديشموك كه رسيديم اين تابلو از نظر ادبي ذهنمان را متوجه معني كردن آن كرد: « اكرام دستي براي فشردن چشمي براي محبت و دلي براي تپيدن » جمعيت آباديهاي اين منطقه را سي و پنج هزار گفتند و در خود شهر پنج شش هزار بيش نيست .

در گفتگوي اين كه چه كنيم و چه نكنيم و تلفن كردنها به نادر عسكري و رستم عزيزي اقتداري گفت آقاي شرافت مي گويند بيائيد خانه ما . با آقاي شرافت آغاز دوستي پيدا شد و به خانه ايشان وارد شديم . به تدريج سه نفر از متشخصين محلي هم تشريف آوردند و صحبتمان گرم شد . شب را نزد شرافت گذرانديم . مردي شوخ و نغزگو است . سرمان را به صحبت گرم كرد. راه ديشموك به سوي باغ ملك را از او پرسيديم . گفت فان و فلان . صبح به سوي ديشموك راه افتاديم. راه پرپيچ و خمي است . سراسر دره پشت دره،يكي پس از ديگري و سراسر پوشيده از درخت هاي بلوط. از كهگيلويه جزين انتظاري نيست .

اين را از ياد نبرم كه دهدشت براي تاريخ ايران به مناسبت تجاري كه از اين شهر برخاسته و به اصفهان و شيراز و بوشهر رفته بودند شهرت گرفت . تجارتخانه هاي دهدشتي ها در آن شهر ها سالها مركز رفت و آمد كساني بود كه طرح مراجعه آنها بودند. دهدشتي ها در تهران هم صاحب تجارتخانه بوده اند.

 

 

 

نوشته شده توسط مهدی خادمیان چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, (18:19) |


 

بازشناسی تاریخی اقوام جنوب ایران                          

                                 تقدیم به مهدی خادمیان      
                                                                        از طرف :  نادر عسكري

 

 

                                         

ایران، سرزمینِ تضاد های بزرگ و عجیبی است که در آن، دنیایی بزرگ وشگفت در پناه جغرافیایي مسحور کننده و سرشار از زیبایی و لطف در کنار هم، به درازای تاریخ اش به سر آورده اند . اینجا منظره ها چنان متنوع و سرشار از شگفتی اند که هر بیننده ای را دچار تعدد منظور و چند بعدی وآمیخته از مهر خواهد نمود . در یک اقلیم کوچکش، ایرانی بزرگ پیدا است وهمه جایش شبیه همه جایش می باشد  .

کسانی که با شکل گیری دولت ملی در ایران آشنایی دارند، خوب می دانند که ایران سرزمین اقوام متعدد و بزرگ است و به روایت تاریخش ، شاه نشین هایِ بسیار داشته و پادشاهان اش  افتخار شان به شاهِ  شاهان بودنشان بوده است  .غنای فکر ایرانی منتهی به تشکیل اولین دین توحیدی و تفکر معیار ، در امپراتوری  گشت که در آن  انسان دوستی و امانیسم منجر به همبستگی تفکری شد که یک سوم جهان شناخته شده ی آن روز بود و از سند تا دانوب را در نوردید و به روایتی خورشید در آن امپراتوری غروب نمی کرد و همیشه روز بود و روشنایی که نتیجه اش آمدن به استقبال تفکر ایرانی بود  .                                                                       

   کشوری که روز گاری  یک سوم جهانِ شناخته شده ي آن روز  را در برمی گرفت و نقشی چون آمریکای امروزی را در جهان بازی می کرد، امروز به 1648195کیلومتر مربع تقلیل یافته است در شرایطی که خاک در قاموس ایرانی  از قداست بالایی بر خوردار بود و  حکم ناموس و حیثیت وهویت ایرانی را داشت. از آن روز تا کنون هر روز بخش گسترده ای از این خاک بدلیل بی مهری و  نا کار آمدی حاکمان در قبال اقوام از کف رفته است و سازِ مخالف زده اند و گذشته اش را به فراموشی سپرده اند.  کسانی که با تاریخ ایران آشنایی کامل دارند خوب می فهمند که تاریخ این کشور را ایلات و اقوام ساکن در آن رقم زده اند و دراین گیر و دار سرنوشت پر فراز و نشیبی داشته اند  . حکومت های آق قویونلو، افشار ، زند ، قاجار ، . . . . خود شاهدی بر این مدعایند .

آنچه که در این تاریخ مهم است و باید دیده شود این است که بعد از غلبه ي  یک قوم بر عرصه سیاسی ایران ، حاکمان معمولاً دست به آرایش سیاسی اقوام نمی زدند و در قالب بیعتی با هم تعامل می کردند وهر ایل در جغرافیای خود درعین وفاداری به مرکز، حاکمیت تام داشت و مردم  هم ملزم به تابعیت از سران خود بودند  .همه حتی  ایلاتی که رگ و ریشه غیر ایرانی داشتند، تحت عنوان ایرانی بودن، با هم تعامل و تعهد کرده بودند  .راز ماندگاری ایران تا حدودی به همین بر می گشت که پادشاهان به خود اجازه دخالت در امور ایلات را نمی دادند و سران ایلات به شکل موروثی بر آنها حکومت می کردند . هر گاه حکومتهای مرکزی  به چنان خود خواهی رسیدند که سرنوشت اقوام را خود به دست گیرند، بدون آنکه آنان را دخیل در حکومت نمایند تاوان سختی نصیب شان شد .

در شرایطی که ارتش در ایران غالباً  نتوانست نقش ملی خود را ایفا کند ، قشون خود جوش و شمشیر عشایر همیشه قافیه ی  ادبیاتِ پایداری ایران بوده است  . همواره پیشقراولی اقوام عرب خوزی در نبرد با روم ، بیرق دارانِ آذری در نبرد با روس ، کرد ها با عثمانیان، ساحل نشینان ، لرها وقشقایی ها با انگلیس، بلوچ و ترکمن در حفاظت از سر حدات و مرزها، در تاریخ این کشور جاودانه خواهد ماند و در هنگامی که ضعفی در دفاع از مرزها به وجود می آمد دیگر اقوام ایرانی برای دفاع از کیان ایران رنج و سختی  جابجایی و دل کندن از خاک خود را تحمل کرده اند . مانند کوچاندن بخشی از عشایر ممسنی به سیستان و بلوچستان و اربیل عراق برای جلوگیری از تهاجمات امپراطوری عثمانی و کوچ بخشی از ایل باشت وباوی به خراسان در زمان نادر شاه افشار .

در چنین شرایطی قومیت های جنوب ایران چون دیگر اقوام ایرانی سهم بسزایی در تحولات تاریخی ایران داشته اند . این در حالی است که سهم ما از تاریخ، روا یت های شفاهی بود که در دل سینه های بزرگا نمان به خاک سپرده شد وآهی از نهادِ دلِ آنها بر نیامد و امروز میراث داران آن سر داران وتاریخ سازان دیروز باید سر ازغفلت و آسود گی  بر دارند و دست به کار شوند و به تحقیق بنشینند تا دین نیاکان از گردنشان بر داشته شود  .

جنوب ایران خاستگاه ایلات قشقایی، کهگیلویه :[ بویر احمد،باوی،طیبی،بهميی،دشمن زیاری ،چرام و آغاجری]، ممسنی:[بکش،جاوید،رستم و دشمن زیاری] ، لرهای  یک جا نشین حیات داودی ، لیراوی  و لرهای دشتیِ تنگستان و دشتستان، چهار لنگ و هفت لنگ بختیاری و ایلاتِ کوه مره:[ سرخی ، نودان و جروق] و کازرونی  و . . . می باشند که همگی" لر بزرگ "  را تشکیل می دهند و منشاء پارسی دارند و تمدن های بزرگ ایلام ، هخامنشی و ساسانی در قلمرو آنان شکل گرفته  و جاده شاهی از میان آنها می گذشته و در متن تقابلات  و تعاملات  فرهنگی و سیاسی آن زمان قرار گرفته بودند .

درآن  میان  تنها ایل قشقایی است که منشاء غیر پارسی و بزرگ ترین ایل خاورمیانه است که از بدو ورود شان به جنوب به زعامت "جانی آقا"  تا به امروز همواره جان و هویت شان را بر سر ایران گذاشته اند و از معدود ایلاتی اند که خیانت میهنی نداشته  و یک پایشان در آبهای خلیج  همیشه فارس و دستی در دل کویر و زاگرس  و همواره  در تکاپوی زندگی شرافتمندانه به ییلاق و قشلاق نشسته اند . در بررسی تهاجمات اجانب به چهار سوی ایران، جنوب تنها قسمتی است که یک وجب از خاک ایران را از دست نداده وهمواره در شرایط تاریخی که حاکمان ضعیف یا وابسته ای بر اریکه ي قدرت لمیده بودند، بدون آنکه چشم به راه قشون دولتی بمانند به مقابله با مهاجمین بر خاسته اند  .

این اندیشه خود باوری در جنوب شاید به آن دلیل است که تاریخِ سلسله های ایلام  و هخامنشی  و ساسانی در جغرافیایِ مردم  جنوب رقم  خورده و به نوعی خود را وارث بدون ادعا ی این خاک می دانند و همواره بدون هیچ گونه چشمداشتی پا  به رکاب و دست به ماشه  و شمشیر شده اند  . اما صد حیف که هیچگاه چون همه گاه ، حق شان بسان دیگر اقوام ایرانی به حساب بقالان سیاسی ایران نیامد  .

در این جغرافیا، چهار امپراتور بزرگ روم ،  به  نامهای فیلیپ ، گوردیان ، والرین و کراسوس لگد مالِ سُم ستوران سپاه جنوب گشت، و تنها مقاومت را در مقابل اسکندر مقدونی، برای جلو گیری از تصرف پایتخت -تخت جمشید- بوسیله آریوبرزن  سازماندهی کردند  .یا روایت طبری و ثعالبی درباره  جنگ کیخسرو با تورانیان وغلبه برآنان و سرانجام باز گشتشان  به ایران و سپس ماوا گرفتنشان در کوههای جبال وکهگیلویه ، یا آسوده نگذ اشتن تیمور لنگ و محمود افغان در تصرف ایران .

اینها همه بخشی از دلیر هایِ مردمِ این خطه در منابع تاریخیِ  به جا مانده از آن دوران است  .بی شک  همان گونه که بزرگی های سرداران جنوب در دوران معاصر، در هاله ای از ابهام و تاریکی فرو رفته اند ، بسیاری از دلیری ها  و ازخود گذشتگی های آن زمان به تاریخ سپرده شده اند  .

سرانجام در این قرنی که معادلات جهانی در اندیشه مدرنیته متحول شد یک وجب از خاک ایران در جنوب از دست نرفت  . سران عشایر قشقایی از جمله محمد قلی خان ، سهراب خان  بهادری ، محمدعلی خان قشقایی و اسماعیل خان صولت الدوله ، پای قشونِ انگلیس -پلیس جنوب یا اس،پی ،آر- را در قلمرو شان قلم کردند و تنها در یک نبرد نابرابر، محمد قلی خان قشقایی ، چهار صد نفر از قشون انگلیس را که از هند آورده بودند ، در ننیزک سر بریدند  و برگ زرینی در تاریخ این کشور به یادگار گذاشتند .

دلیری هایِ دلیرانِ تنگستان ، به رهبریِ ریئس علی دلواری و همکاری حسین خان چاه کوتاهی ، زایر خضر خان  ، غضنفرالسلطنه برازجانی ، احمد خان و محمدباقرخان تنگستانی و ناصرالدیوانِ کازرونی در هنگام تسخیر جنوب بر لوح و دل و تارکِ این ملک بر افراشته خواهد ماند  .تاریخ شیر زنی هایِ بی بی مریم بختیاری و فرزندش شیر علی مردان را در فتح اصفهان برای مشروطه از یاد نخواهد برد  و پیشقراولی چهار لنگ و هفت لنگ را در فتح تهران و تلاش برای آزادی  . تاریخ جانفشانی های میرزا سلطان محمدخان بهبهانی با 1500سوار کهگیلویه ای و شاه احمد خان و باقرخان تنگستانی را در دفاع از جنوب به هنگام قشون کشی انگلیس به بوشهر در هنگام جدایی هرات از ایران را فراموش نخواهد کرد .

 اگر در مقام مقایسه به بررسی تهاجمات اجانب به جنوب و شمال ایران بپردازیم بیشتر متوجه نقش گسترده و اصلی این اقوام در معادلات سیاسی ایران خواهیم شد . در تهاجمات به چهار سوی ایران ، عهد نامه هایِ ترکمنچای ، فین کنشتین ، گلستان ، آخال ، هرات و ارزنته الروم،  یوغی بر گردن ما شدند و منتهی به از دست رفتنِ پاره هایِ تن ایران چون ، گرجستان ، آذر بایجان ، افغانستان و بخش هایی از کردستان و . . . . شدند . این در حالی است که نا آرامیها و شوریده گیهایِ دریایِ خزر و بلندای آرارات و سرمای استخوان سوز ارتفاعات شمالی ایران مانع از این همه غارت ملک ایرانی نشد  .

در حالی که حرکت هایی چون قیام میرزا کوچک خان جنگلی در شمال ایران ، و قیام شیخ محمد خیابانی در شمال غربی و قیام شیخ خزعل در خوزستان همه به نوعی انگیزه تجزیه طلبی داشتند و قصد تشکیل یک نوع حکومت فودالی را در ایران در سر می پروراندند . اما در خصوص جنبش جنوب به هیچ وجه یک چنین انگیزه هایی وجود نداشته است . به عنوان سند می توان به جمله ای از دکتر باستانی پاریزی در کتاب تلاش آزادی اشاره کرد . او می نویسد « در قیام جنوب ایران به رهبری رییس علی دلواری و سایر مجاهدین این خطه ، قیامی متفاوت از همه قیامها بود.. چرا که مردم جنوب ایران مردمی بودند نجیب که هیچ گاه اندیشه جدایی طلبی از ایران را در سر نداشتند . بر خلاف سایر قیام ها که اصولا به نوعی به مساله تجزیه منتهی می شدند.»

اما در جنوب ، ارتفاع از سطح دریا صفر بود و دریا دالان ورود ، نه آراراتی وجود داشت و نه آرام و سر به زیر بودنِ خلیج که ، همواره چوب نجابتِ  مردمانش را خورده ، مانع از ورود مهاجمین به این خطه شده است  . علی رغم همه ي تهاجمات به جنوب ، از دوران باستان تا به امروز ،هیچ عهد نامه ای نتوانست قسمتی از این ملک را از ایران جدا نماید و همیشه شمشیر های مهاجمین به این خطه، با دستشان قلم گشته اند .

 اینجا بخشی از زاگرس است  . زاگرس همواره چون رستمی بوده که در تقابلِ  با آشوب های سال های پر از شک و شبهه ، به دادِ کیکاووس های بیخرد زمانه اش رسیده است  . تاریخ خود بهترین گواه است که جنوب ، قتلگاه مهاجمین به ایران بوده است  . خاکش مقدس است و شایسته یِ پرستش  . در مَهدش سر آریوبرزن است و کمرِ رئیس علی و صولت الدوله و بی بی مریم ، . . .  . هنوز شراره هایِ سیلیِ خوانین قشقایی و تنگستانی و کهگیلویه ای و . . . بر گوش مزدوران انگلیس و یونان ، تا فراسویِ دنا ، خامی ،آسماری و برم فیروز بر افراشته است  .

به پاسِ مرگ های خاموش سرداران و سالارانِ شهیدِ قشقایی و لُر ، باید شیون کرد و به سیا وشون نشست  .اینجا باید مردی کرد و گوش فلک را کر کرد که اینان رئیس و خان نبودند ،بل سرداران و سالارانِ ملی ایران بودند که از سر بی تدبیری و غرض ورزیِ عده ای ، در میان واژه ها به عمد به قتل رسیده اند  .

بر ماست که دین مان ر ا به آنان ادا کنیم و به همایش و هموندی به هم آییم وچون ذاتِ بزرگشان ، بزرگشان داریم .مجسمه هایشان را بر افرازیم و نام شان را بر کوی و برزن سرایمان به اهتزاز آوریم و بگوییم که سرداران جنوب  ، مشروعیت معنوی علمای واقعی دین  چون آیت اله شیخ حسن آل عصفور ،آیت اله سید عبدالحسین مجتهد لاری ، آیت اله شیخ محمدحسین مجتهد برازجانی ،آیت اله سید مرتضی مجتهد اهرمی ،آیت اله سید عبداله مجتهد بلادی بوشهری و آیت اله بهبهانی و ....  همراهشان بودند و در دفاع از کیان ایران  فتواها دادند و رساله هایی چون لوایح و سوانح  بر علیه حضور اجنبی در بوشهر و رساله جهادیه بر ضد استبداد نوشتند . دیگر زمان آن فرا رسیده است که در کتابهای درسی از آنان سخن به میان آید و این حقِ معوقه ی تمام آنهاست . اگر سردارانِ ملی جنوب ، در جغرافیای دیگری بودند که با دست خالی و روحی بزرگ کمر امپراطوری های بزرگ را به خاک مالیدند ، امروزه مجسمه هایشان در حد و اندازه ی  مجسمه ي آزادی بر افراشته بود .

در این جغرافیا اگر جنگی در گرفته ،  در جهت حفظ منافع ملی بوده و حق کشی ها در کنار گرما و خشونت ما را به ستوه نیاورده تا در برخورد با جریانهاي سياسي ، مقطعی برخورد کنیم . هیچ گاه منتظرِ هیچ خان و پادشاه و امیری در برخورد با مهاجمین به ایران نبوده ایم و هنگامی که همگی گیرِ عیاشي هایِ شبانه و  خواب و خماری روزانه شان بودند ،ما دست از آستین بر آورده ایم . طرفه آنکه غالب حاکمین در توجیه عملکرد خود همواره از قهرمانان ملی ما به القاب اشرار و دزد و راهزن و یاغی یاد کرده اند . اما این اعمال دلیلی نشد تا وظیفه ملی خود را فراموش نمایند. تلگراف میرزا علی کازرونی مشهور به لسان المله از مجاهدین جنوب و مخالفین جدی انگلیس از قول وجوه ناس به عمال تهران موید این گفتار است : ما وطن خود را بواسطه سستی مرکزیان  با بدبختی و خطر مواجه می بینیم و بعد از این بدون مراجعه به شما و کمترین امیدواری به تهران شخصا از خاک وطن و شرافت ملی خویش دفاع خواهیم کرد.

نکته این است که تمام سرداران جنوب همه از خودی ها خورده اند و از خدنگ  نا برادر به چاه شغاد افتاده اند . رئیس و خان زیبنده و شایسته ي سرداران ملی ایران نیست . باید چشم ها را شست و جور دیگر دید . وقتی این جامعه ، ظرفیت این را دارد تا چراغی را که ریز علی خواجوی بر می افروزد  شعله ای جاودان ببیند و باید دیده شود ، چرا از اسطوره های ملی  اقوام جنوب که همگی  با مهاجمین انگلیس  و اجنبی در آویخته اند و جان بر سر ملک نهاده اند ، باید چشم پوشید؟ بروید تاریخ جنوب را بخوانید ببینید قوام الملک شیرازی و میرزا احمدخان دریا بیگی حاکم بنادر جنوب  را به جان پرورده اند یا سرداران ملی جنوب را که  سیلی به استعمار زدند ؟ « چون خبر رسید که انگلیس بوشهر را تصرف کرده است میرزا آقاخان صدراعظم به حضور رفت عرض کرد که قوام الملک بواسطه کشته شدن پدر خود حاج ابراهیم خان در این دولت تلافی کرده بوشهر را به تصرف انگلیس داد. خان ملک ساسانی ، سیاستگذاران دوره قاجار » . در مقابل رفتار صولت الدوله را ببینیم :  « وقتی منتصرالملک می گوید ف

نوشته شده توسط مهدی خادمیان پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, (10:14) |

جغرافیای تاریخی کهگیلویه نوشته:مهدی خادمیان

استان کهگیلویه وبویراحمد با مساحت 16264 کیلومتر مربع در جنوب غربی ایران قرار دارد.این استان بین دو مدار29 درجه و 52دقیقه و 31درجه و26دقیقه شمالی ونصف النهارهای 49درجه  55دقیقه و51درجه و 53درجه شرقی قرار گرفته است.از شمال به استانهای اصفهان وچهارمحال  وبختیاری,از شرق با فارس,ازجنوب بافارس وبوشهر وازغرب با خوزستان همسایه است. استان کهگیلویه وبویراحمد فعلی که از سال 1342خورشیدی وارد نقشه سیاسی کشور گردیده است جزئی از منطقه کهگیلویه باستانی است که دراواخر دوران ساسانی باحدود دو قلمرو مشخص وارد تاریخ وجغرافیای ایران شده است.در این مقاله سعی شده به گونه ای مختصر به جغرافیای  تاریخی کهگیلویه پرداخته شود.مقاله به دوقسمت اصلی از آغازتادوران اسلامی وازدوران اسلامی  تاکنون تقسیم می شود. الف : جغرافیای تاریخی کهگیلویه از آغاز تا اسلام; تاریخ ایران باستان دارای نقاط تاریک و کورفراوانی است وآنچه به عنوان اسناد ومدارک ازآن  دوران به جای مانده,بسیاراندک,مشوش ونامعلوم است که به جزسنگ نگاره باقی مانده ازدوران  هخامنشیان به بعد عمدتا متکی به اسنادونوشته های خارجی است,بنابراین درتمام مباحث تاریخی به  خصوص جغرافیای تاریخی باید با احتیاط گام برداشت.درکتیبه های آشوری ازمنطقه ای به نام پارسوا(پارسوماش) وهمچنین منطقه ای به نام انزان سوسنکا یا انشان شوشنکا نام برده شده است اما حدود وثغور آن به خوبی مشخص نگردیده است.دانشمندان ومستشرقین غربی و به طبع آن محققین  ایرانی,بنا به اطلاعات وعلم خود وبعضا با آسمان و ریسمان بافتن سعی به مشخص نمودن حدود آن  نموده اند.عده ای آن منطقه را دراستان کنونی خوزستان,عده ای در فارس وعده ای دیگردر مناطق  وسیعتری که از کرمانشاهان شروع گردیده و تمام قسمت های جنوب غربی ایران به انظمام استان  فارس,را تا دریای پارس دربرمی گرفته است, انزان دانسته اند,عده ای هم انزان وانشان رادردو  قسمت مجزا اما خویشاوند دانسته اند به هر روی بحث دراین موردازحوصله این مقاله خارج است  ونگارنده ضمن پذیرش واعلام محدودیت علمی خود به خصوص در این مورد خاص بااستناد  به گفته های صاحبنظران,,بسیار محتمل می داند که پارسو,انزان یا انشان هرکجا بوده وتا هرجا ادامه داشته است,شامل استان کهگیلویه وبویراحمد فعلی نیزباشد. باتشکیل نخستین حکومت مقتدرآریایی درایران,مادها,این حکومت به تجربیات باارزش جهت اداره  کشوردست یافت.دراین دوران کشور به چندین ساتراپی  تقسیم شده بود که برهرساتراپی یکی از  سرداران مورد اعتماد یا اشرافزادگان درباری حکومت می کرد.دراین زمان هسته اصلی پادشاهی  ماد,سرزمین ماد ومحتملا همان قلمرویی بوده است که بعدها درعصرهخامنشیان,ساتراپ نشین ماد را تشکیل می داده است واز کتیبه بیستون برمی آید که شهر آشوری اربل(اربیل کنونی در اقلیم کردستان عراق)نیز جزخاک ماد بوده است وازگفته های گزنفون چنین می توان نتیجه گرفت که اراضی اصلی آشورنیز جزء خاک ماد شده بوده وبعدها نیز دراذهان مردم جزء سرزمین ماد شمرده  می شده است.((سیرومدی))یعنی ایالت آشوری پیشین((کی روری))و زاموآ,پارسوآ وبیت ها مبان  وکشیه سو وخارخار نیز بی شک جزو لایتجزای ماد شده بود.1بنابراین می توان عنوان نمود که درزمان مادها,کهگیلویه وبویراحمد فعلی به عنوان قسمتی از پارسوا جزئی از ساتراپ نشین ماد محسوب می شده که خراج نیز پرداخت نمی نموده است.هرچند که امپراطوری ماد,مرزهای بسیار  پهناورتری از ساتراپ نشین ماد داشته است. با تشکیل امپراطوری هخامنشیان بعنوان اولین امپراطوری(به معنای واقعی کلمه),متصرفات آنان از فرارودان تا یونا ن وازهندتا مصر ادامه داشت.امپراطوری بزرگ هخامنشیان 23 ساتراپ داشته  است ولی از آنجا که درنوشته ها واسناد بجای مانده مرزهای ساتراپ ها به دقت مشخص نشده است نمی توان به صراحت گفت که استان فعلی,جزء کدام ساتراپی بوده است ولی می توان احتمال داد که جزیی ازساتراپ نشین پارس یا پرسه بوده باشد وشایدهم قسمت عمده آن جزیی از این ساتراپی و قسمت کوچکتری ازآن جزء ساتراپی ایلام یا هوزا بوده باشد.ذکر این نکته ضروری است که درهر  صورت منطقه کهگیلویه درزمان هخامنشیان دارای ارتباطی بسیار نزدیک با آنان بوده چنانچه عده  ای ازمحققین منشا خانواده هخامنشی راازاین منطقه می دانند و درهیچ یک ازمتون تاریخی گزارشی  ازقیام وسرکشی مردمان این سرزمین برعلیه هخامنشیان دردست نیست.مبهم ترین قسمت تاریخ  ایران باستان مربوط به دوران اشکانی است واطلاعات تاریخی چندانی ازاین حکومت مقتدروپهناور  دردسترس نیست.این ابهام به گونه ای است که حتی شامل نژاد ومحل اولیه آنان,پایتخت,دوران  پادشاهی و....می شود. با این حال آنچه ازمنابع تاریخی برمی آید,قلمرواشکانیان شامل هژده ساتراپی بوده که علاوه  بر آنها-که فقط قسمتی از قلمروهخامنشیان بوده است تعدادی ازاستانهای سابق هخامنشی نیزدراین  دوره به صورت امارت های مستقل دراطراف ومیان این ساتراپی ها وجودداشته است وفرمانروایان  این مناطق,خودرامتحدوتحت الحمایه اشکانیان می شمردند, درعین آنکه به پادشاه متبوع اشکانی باج  می دادند. و درهنگام ضرورت سپاه مجهز دراختیار وی قرارمی دادند,اما درسایراموراستقلال داشتندوبعضا ازتبعیت دولت پارت خارج می شدند.از اینروست که حکومت اشکانیان را ملوک الطوایف می خوانند.بدین گونه سازمان داخلی دولت اشکانی یکدست نبود و پادشاهی های کوچک همانند,پارس,الیمایی(ایلامیان)مسن و...جزء آنان بود.برخی ازاین پادشاهی ها را شاهزادگان خاندان اشکانی وشاخه های فرعی آن سلسله اداره می کردند.وبعضی پادشاهی های تابع مانند ایلام وپارس به  نام خودسکه می زدند.2 عده ای ازمحققان کهگیلویه راجزء دولت نیمه مستقل پارس دانسته اند اما پروفسور ریچاردفرای طی تحقیقات خود استنباط می نماید که کهگیلویه جزئی از پادشاهی الیمائید بوده است.3 نقش برجسته تنگ سولک بهمئی یادگاری ازاین دوران است. دردوران ساسانیان,وضع به گونه ای دیگربودواصلاحات زیادی در ساختارسیاسی کشورانجام گرفت. شاهان ساسانی همواره اشکانیان رابه خاطرنحوه اداره حکومت ونفوذفرهنگ های بیگانه سرزنش می نمودند واین ناراحتی ونارضایتی بحدی است که پس از به قدرت رسیدن,سعی به محوآثارومظاهر  اشکانیان نمودندوحتی تاریخ اشکانی را نیز حذف نمودند.این محو تاریخی به هرگونه ای است که  حتی درشاهنامه نیزبه دلیل فقدان مدارک ازایشان یادی درخورنشده است وکل ابیات شاهنامه درمورد تاریخ اشکانیان 23 بیت ودربعضی ازشاهنامه 28 بیت است وحکیم طوس خودنیز بدین نکته اذعان دارد ومی فرماید:         کزایشان بجزنام نشنیده ام                                          نه درنامه خسروان دیده ام به هرروی ساسانیان اصلاحات زیادی درساختارسیاسی کشورانجام دادند ومدل حکومتی کشور را از     الطوایفی(فدرالی) به مرکزی( یونیتری )تغییر دادند. برطبق نوشته کولسنیکف,ایران درروزگارخسرو اول(531-578م)به چهار کستک(سمت  یاکناره) تقسیم شده بودکه در راس هرکدام از آنان یک اسپهبد قرارداشت.این چهاربخش شامل خراسان (به فرمانروایی اسپهبدخراسان یا خورآسان),خورباران(خورباران اسپهبد یا اسپهبدالمغرب), نیم روز(نیمروزاسپهبد یا اسپهبد فارس)وآذربایگان(اسپهبدآذربایگان)بود که استانهاوشهرستانهای هر کستک زیرنظرسپهبد آن اداره می شد.کستک نیم روز دارای شش شهرستان بزرگ اسپاهان,کرمان, پارس,ساکستان,اهوازویمن بوده است.4استان کهگیلویه وبویراحمدفعلی نیز جزئی ازاین کستک بوده  است.درروزگارساسانیان,تقسیمات کشوری دیگرهم وجود داشته که گوناگون ونا روشن است.با این  حال می توان آن را به چهار گروه بزرگ تقسیم نمود:اول,کستک که ذکرآن رفت,دوم: شهر که درزبان پارسی میانه به معنی کشور,سرزمین و شهرستان است ومعادل عربی آن بلد است.شهر  ساسانی گاهی همسنگ وگاهی کوچکتر ازساتراپی پارت ها بوده است.درروزگارآخرین شهریاران  ساسانی,این اصطلاح بیشتر برای شهرستانهای مرزی به کاربرده میشد.سوم:کوره یا خوره بعنوان  بخش های جداگانه یک شهرستان بوده است وچهارم:تسوگ(طسوج)که شامل چند ده ویا روستا بوده  است.5 اما پروفسورکریستین سن که بدون شک یکی از غولهای تاریخ ساسانیان است,تقسیمات  کشوری رابه گونه ای دیگر می داند.وی معتقدات که کشوربه ایالات (زیرنظرمرزبان)ایالات به چنداستان(زیرنظراستاندار)وبخش های کوچک آن به شهرکه به مرکزآن شهرستان(زیرنظرشهریگ) وروستاگ (عربی آن روستاق) که زیرنظر دیهیگ قرارداشته است تقسیم می شده است.6 اینکه دراین  مقاله به تقسیمات کشوری درزمان ساسانیان بیشتر پرداخته می شود بیشترازآن جهت است که شکل گیری اولیه  منطقه کهگیلویه(ارجان)دراین دوران شکل گرفته است وازاین رو آشنایی با اصطلاحات  و تقسیمات کشوری این دوران ضروری است.درزمان ساسانیان پارس به پنج  کوره تقسیم می شده  است: 1-اردشیرخوره به مرکزیت گور یا جور(فیروزآبادکنونی) 2-شاپورخوره به مرکزیت شاپوریا بیشاپور(کازرون کنونی) 3-داربگرد یا داراب خوره(به مرکزیت دارابگرد داراب کنونی) 4-اصطخریا استخر (که ویرانه های آن بین تخت جمشید وپاسارگاد قرار دارد) 5-قباد خوره به مرکزیت ارگان یا ارجان(بهبهان کنونی) 7 پروفسور گاوبه درمورد تشکیل قباد خوره  چنین می نویسد((بنابر روایت طبری,قباد اول ساسانی ,شهررام قباد را بنیان گزارد واین شهریست  که به نام بیرام قباد نیز معروف است وارجان هم نامیده می شود.وی برای این شهرکوره ترتیب داد  که شامل رستاق کوره شهرسورق (یعنی دورق) و کوره رام هرمزشد.8ابن فقیه آن را تکمیل کرده و  از استانهای رام هرمز,شاپور,اردشیرخوره و اصفهان نام می برد که یک بخش از استان نام برده  برای تشکیل استان جدید ارجان درنظرگرفته شده بود.بنابراین استان ارجان محدود می شد ازطرف  جنوب غرب به استانهای دورق/سرق,درسمت غرب و شمال غربی رام هرمز,درشمال و شمال شرقی اصفهان و درسمت خاوری,شاپور ودرطرف جنوب خاوری اردشیرخوره ومرزجنوبی آن را هم خلیج فارس تشکیل می داد........تمام آرا براین است که پس ازتسخیرایران,تقسیمات کشوررامثل زمان خسرواول(579-531م)پذیرفتند)).9 بدین گونه  درزمان ساسانیان برای نخستین باراستان قباد  خوره یا ارجان(کهگیلویه بعدی) با مرکزیت شهرارجان پای به عرصه تقسیمات جغرافیای کشوری  می نهد.   ب :  جغرافیای تاریخی کهگیلویه بعد از اسلام از اصطلاحاتی که در دوران اسلامی درمورد تقسیم بندی های ولایت پارس به کار برده می شود واژه زم  یا رم است.استخری می گوید ((چند جایگاه در فارس وجود داردکه به (زم)شهرت دارند و  مراد قبیله باشد,هرزم راشهر وناحیتی است و دارای رئیس می باشد که خراج وداد ستد و راهنمایی  راهها برعهده او باشد.10  تمامی تاریخ نویسان بجز ابن خردادبه 11زموم فارس را پنج زم نوشته اند که بنابر نوشته استخری بزرگترین آنها زم جیلویه وقلمرو آن را منطقه زمیجان دانسته است((یکی  ازپادشاهان رموم که همیشه یک تا سه هزارنفربردرخانه های ایشان لشکرحاضراست مهرجان  پسرروزبه پادشاه زمیگان است وآن رمی است که به رم جیلویه مشهور است.12 ابن بلخی در  فارسنامه تنها به نام جیلویه درجزء پنج رم کردان پارس قناعت کرده وسابقه آنان رابه قبل ازاسلام می رساند که شوکت لشکر فارس ازآنان بوده است.13 بنابرعقیده محمود باور دراوایل دوره اسلامی  تمامی منطقه فارس به چهاربخش تقسیم شدکه هربخش آن تحت فرمانروایی یک حکمران عرب  قرارداشته است: 1 : ناحیه شبانکاره به مرکزیت ایگ 2 : ناحیه فارس به مرکزیت شیراز 3 : ناحیه لارستان به مرکزیت 4 : ناحیه کهگیلویه به مرکزیت ارجان 14  همانگونه که گفته شد اعراب تقسیمات کشوری ساسانیان راپذیرفتندودرزمان امویان ازایالت بزرگ نام برده شده که از جمله  آنان استخراست.15دراین دوره  کهگیلویه جزیی ازاین ایالت بوده  است.گاوبه بنابه نوشته های مورخین قرون اولیه اسلامی معتقدات که دراین دوران سرحدات است  استان ارجان تغییراتی پیدا نمود.قسمت های ثروتمند گناوه وسی نیز (احتمالا روستای امامزاده حسن فعلی,بین بندرگناوه وبندردیلم)درمنطقه ساحلی خلیج فارس نیزبه آن پیوسته است.هم اومی گوید ظاهرا  دراین دوران باشت وگنبد ملغان (دوگنبدان یا گچساران فعلی) که دربخشهای میانی مرزشرقی قرار داشته اند به استان شاپور (کازرون فعلی)ملحق شده اند.گاوبه اوایل عهدآل بویه را شکوفایی ارجان  واواخرحکومت آنان را زوال این ایالت می داند زیرا سی نیزوگناوه ویران شده بودندوناصرخسرو  که درقرن سوم هجری واردبندرمهروبان(احتمالا امامزاده عبدالله فعلی بین دیلم وهندیجان)شده نامی  ازاین دوشهرنشنیده است,اماازدوبخش جنوبی مهروبان به نام های توج وکازرون که استان شاپور  تعلق داشته اند,یادمی کند.جغرافی دانهای عصرسلجوقی ومغول,غرب ارجان راجزو خوزستان  شمرده اند ونه فارس,یااینکه برایشان درست روشن نیست که به کجا تعلق دارد.16درزمان ایلخانان  مغول,غازان خان,اصلاحاتی رادرساختار سیاسی واداری کشوربه عمل آورد که به موجب آن کشوررابه جهت اخذمالیات ها به 16 منطقه تقسیم می کرد. 17دراین دوران کهگیلویه جزیی ازنواحی لربزرگ بوده که پادشاهان محلی آن تحت عنوان اتابکان لربزرگ بامرکزیت مال میریا ایذج(ایذه  کنونی) به اداره آن می پرداخته اند.اما تقسیم دیگری نیز به نام تومان درزمان مغول مرسوم بوده که مقصود آن به درستی مشخص و روشن نیست که شاید نوعی تقسیم برمبنای آمارومالیات بوده است. حمدالله مستوفی که دراواخرعهد ایلخانان می زیسته است,درنزهه القلوب کاملترین این تقسیمات راآورده است که طبق آن عراق عجم, چهل شهرونه تومان داشته که تومان نهم آن لربزرگ بوده  است.این تومان شامل بختیاری,کهگیلویه وقسمتهای ازخوزستان وناحیه شولستان(شهرستانهای  ممسنی ورستم کنونی)درفارس بوده است. 18ظاهرا تقسیم بندی لربزرگ دردوره ایلخانان شامل  قسمت های کوهستانی وعشایری کهگیلویه بوده است,چراکه دراکثرمنابع,تقسیمات فارس دردوره  مغول همان تقسیمات قدیمی بوده که برپنج کوره یادشده تقسیم می گردیده است وکوره قباد خور (ارجان)درسمت مغرب فارس قرارداشته وشهرهای ارجان(بهبهان فعلی),ری شهر(زیدون فعلی)  مهروبان(امامزاده عبدالله فعلی),سی نیز(امامزاده حسن فعلی) وهندیجان جزء آن بوده است.19 بنا  به نوشته ابن بلخی درفارسنامه که درقرن ششم هجری به رشته تحریردرآمده است,قباد خوره قسمت  های شمالی وشمال شرقی خودکه شامل بلادشاپور((دهدشت کنونی)) باز رنگ (حدودیاسوج کنونی)  وزیریا زیز که محل دقیق آن نامعلوم است را که درسابق جزیی ازآن بوده است ازدست داده است. طبق گفته های ابن بلخی وحمدالله مستوفی(قرن هشتم هجری) مناطق یادشده ازبخش های شاپوربوده  است.درکتاب شیرازنامه(که کمی قبل اززمان صفویه نوشته شده است) آمده است که ارجان در  نزدیکی های مرزبین خوزستان وفارس است,اما به هیچ وجه سرحدات آن رامشخص نمی نماید. 20 باروی کارآمدن صفویه,این حکومت به ملوک الطوایفی درایران پایان داد وبه گستره جغرافیایی  ایران وحدتی دوباره بخشید.دوران صفوی,اوج نقش آفرینی کهگیلویه درتاریخ بعدازاسلام ایران است  وشاهان صفوی برروی آن حساب ویژه ای داشته اند.دراین دوران ایران به چهارده ایالت وسیزده بیگربیگی ازجمله بیگربیگی کهگیلویه تقسیم می شد.21 دراوایل سلطنت شاه عباس بزرگ(1038- 995 ه.ق)ایران به بیست وچهار ایالت ازجمله ایالت کهگیلویه وبهبهان تقسیم گردید.22 دردوران  افشاریه کهگیلویه جزیی ازبیگربیگی فارس گردیده دراین دوران ودوره زندیه,شوشتر جزیی از  کهگیلویه بود.شورش محمدخان بلوچ حاکم کهگیلویه برعلیه نادر ازاین شهر آغازگردید.بنابه نوشته رستم الحکما ومحمدهاشم آصف دردوره فرمانروایی کریم خان زند,ایران به شانزده ایالت که هرکدام  دارای القاب ویژه ای بوده اند,تقسیم گردیده است که دراین تقسیم بندی کهگیلویه جزیی از دارلعلم  شیراز بوده است.23 دراوایل قاجاریه ایران به پنج حکمران نشین مستقل آذربایجان,فارس,خراسان,  کرمان وبلوچستان,کردستان وکرمانشاه وسرحد عراقین تقسیم می شده است که حکمرانی فارس شامل  فارس,بنادر وجزایر,کهگیلویه وبختیاری وخوزستان بوده است ولی ازسال 1237ه.ق تقسیمات  کشوری باردیگر تغییرنمود وایران به چهارده ایالت وپانزده حکومت نشین تقسیم گردید که تا اواسط دوران ناصرالدین شاه این تقسیم بندی برقرارماند. 24 دراین دوران کما فی السابق کهگیلویه جزیی  ازحکمرانی فارس باقی مانده بود.گاوبه با توجه به شواهد ومدارک معتقد است که اززمان صفویه تا  دوران قاجاریه تغییرات زیادی درمرزهای کهگیلویه بوجود نیامده وسرحدات احتمالی آن راتقریبا مطابق همان که درفارسنامه ناصری آمده است می داند یعنی ازشمال به بختیاری,ازشرق به دزکرد  وممسنی,جنوب به دشتستان وماهورمیلاتی وخلیج فارس وازغرب به فلاحی و رامهرمز.25برطبق  این تقسیم بندی کهگیلویه تقریبا منطبق با استان کهگیلویه وبویر احمد فعلی وشهرستانهاوبخشهای  بهبهان ,آغاجری ,زیدون,امیدیه,ماهشهر وهندیجان درخوزستان وشهرستانهای بندردیلم وبندرگناوه  دراستان بوشهر فعلی بوده است. فارسنامه ناصری اثرجاودان میرزا حسن فسایی ظاهرا به در  خواست ناصرالدین شاه قاجار نوشته شده است,که درآن به دقت حدود وثغور کهگیلویه را دردوران  قاجارمشخص می نماید وهمزمان که نام تک تک آبادها وایلات وطوایف را می برد گریزی نیز به  تاریخ منطقه می زند.توضیحات فارسنامه ناصری درموردکهگیلویه را می توان به صورت کتابی  مستقلی چاپ نمود.(این کتاب یکی از منابع اصلی کتبی است که پس ازآن درمورد فارس وبخصوص  کهگیلویه  نوشته شده است.ازآنجا که دراین مقاله نمی توان تمام مطالب فارسنامه رانقل کرد تقسیم  بندی کلی آن راجع به کهگیلویه رانقل می نمایم ورجوع به کتاب رابه علاقمندان سفارش موکد دارم.  فارسنامه ناصری کهگیلویه را به دوبخش پشت کوه وزیرکوه تقسیم می نماید.پشتکوه خودبه سه بخش  بلادشاپور,تل خسروی ورون تقسیم می شود وزیرکوه نیزمنقسم به پنج قسمت حومه ارجان,زیدون  ,باشت,کوهمره ولیراوی می شود.26این تقسیم بندی عینا درکتاب عشایرفارس نوشته ژ.  دمورینی 27عشایرجنوب,نوشته میخائیل.س.ی.ایوانف 28کهگیلویه وایلات آن,نوشته محمودباور  29 وبسیاری ازنویسندگان دیگرآمده است.باورگزارش می دهد که کهگیلویه علاوه براستان فعلی  وشهرستانهای ذکرشده ازاستانهای خوزستان وبوشهر هرسطوربالا,در دورانهای خاص شامل  رامهرمز وشادگان نیزبوده است. 30مورینی دامنه ایالت کهگیلویه ازقریه نارمه درتل خسروی تاشیر  ونک درناحیه لیروای به طول 288 کیلومتر واز قریه آنا(عنا فعلی) تاقریه ابوالفارس((نزدیک رامهرمز کنونی)) به طول 216 کیلومتر می داند.31 لازم به توضیح است که تا دوران پهلوی دوم مرکزیت استان کهگیلویه شهربهبهان بوده وفقط دردوران کوتاهی ازحکومت احتشام الدوله قاجار   ازمنطقه تسوج چرام به عنوان ییلاق سرحدی برای تابستان استفاده می شده است که سنگ نوشته  وی در تنگ المون تسوج هنوز موجود است.در دوران مشروطیت((قانون تصمیمات کشوری تحت عنوان ((قانون ایالات ولایات)) در24 ذی القعده 1325 به تصویب رسید وایران به چهارایالت  آذربایجان,کرمان وبلوچستان,فارس وبنادر,خراسان وسیستان به همراه دوازده ولایت ودارالخلافه  تهران تقسیم گردید.32طبق این تقسیم بندی کهگیلویه باحدود ذکرشده جزء ایالت فارس وبنادربوده  است.دردوران رضاشاه پهلوی در16آبان 1316 ((قانون تقسیمات کشورووظایف فرمانداران  وبخشداران)) مصوب گردید وکشوربه شش استان وپنجاه شهرستان تقسیم شدکه هراستان به چند  شهرستان وهرشهرستان به چند بخش وهربخش به چند دهستان وهردهستان به چند قصبه وروستا  تقسیم می شد.برطبق این تقسیمات شهرستان کهگیلویه جزیی ازاستان غرب بوده است.این استان  ازکردستان تاخلیج فارس امتداد داشته وشامل دروازه شهرستان بوده است برطبق همین تقسیم بندی  کهگیلویه ازفارس جدا گردید,البته قسمتی ازآن که شامل بویراحمد علیا بود کماکان جزیی ازفارس  باقی ماند.درآغازسلطنت محمدرضاشاه پهلوی,کشوربه ده استان با نام اعداداز یک تا ده تقسیم گردید.  استان هفتم درمحدوده استانهای فارس,بوشهروقسمتی ازخوزستان کنونی بود که ازشهرستانهای  بهبهان,شیراز,بوشهر,فسا,آباده ولار تشکیل می شد.شهرستان بهبهان شامل دوبخش بهبهان وتل  خسروبوده درسال 1337 شهرستان کهگیلویه تشکیل گردید که شامل شهرستانهای فعلی کهگیلویه ,گچساران,باشت وباوی,چرام وبهمئی گرمسیر وبخش صیدون رامهرمز بود.درتاریخ21 اردیبهشت  1339 نام استانها ازاعداد تغییرودولت مکلف شدکه باتوجه به سوابق تاریخی نام استانها را اعلام  نماید.دراین تاریخ استان ششم به خوزستان واستان هفتم به فارس تغییریافت...دراین دوران بخش تل  خسرو جزیی ازفارس ومابقی کهگیلویه جزء خوزستان باقی ماند.درسال 1342پس از شورش های فراوان عشایرکهگیلویه بخصوص ایل بویراحمد,بنا به سفارش سرلشکربهرام آریانا فرمانده منطقه عملیاتی جنوب به محمدرضاشاه وبه جهت کنترل منطقه فرمانداری کل بویراحمد وکهگیلویه به  مرکزیت روستای یاسوج تشکیل شد که شامل بخش بویراحمد سردسیر ازاستان فارس (( که تبدیل به شهرستان بویراحمد گردید)) وکهگیلویه ازاستان خوزستان بود. در25مهر1352 بخش  گچساران به شهرستان ارتقا یافت ودرسال1355 فرمانداری کل ازساختارکشورحذف وفرمانداری  کل بویراحمد وکهگیلویه وبویراحمد ارتقا یافت.33این استان ازسال 1342تاکنون باتغییراتی اندک  همراه بوده است که ازجمله آنها می توان به جداشدن بخش صیدون ازشهرستان کهگیلویه والحاق آن به شهرستان رامهرمز,اضافه شدن قسمتی ازبخش کاکان شهرستان سپیدان به شهرستان بویراحمد  وقسمتی ازبخش ماهورمیلاتی شهرستان ممسنی به شهرستان گچساران اشاره کرد.استان کهگیلویه  وبویراحمد اکنون دارای شش شهرستان می باشد. این استان اکنون(1390)شامل شش شهرستان  بویراحمد,گچساران,کهگیلویه,باشت وباوی,دنا,چرام وبهمئی گرمسیری بامشخصات ذکرشده درابتدا مقاله درعرصه سیاسی واداری کشور موجوداست.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                            منابع:            1-تقسیمات کشوری,بهرام امیراحمدیان,دفترپژوهشهای فرهنگی,تهران,1383صص 14-15 2-اشکانیان,دیاکونف,م.م.ترجمه کریم کشاورز,انتشارات پیام,تهران,1351 ص 62  3-قوم لراسکندر امان اللهی جهاروند,تهران,آگاه,1370 ص 69                                       4-ایران در آستانه سقوط ساسانیان,کولسینیکف,آ.ا.ی.,ویراستار:ویبگولوسکایا,ترجم    م.ر.یحیایی,تهران,کندوکاو,1389 صص 187 -181  5-بهرام امیراحمدیان,همان صص 42-44 6-آرتورکریستسن سن ,ایران درزمان ساسانیان,ترجمه رشید یاسمی ,تهران,ابن سینا, 1345 صص161-157 7-هانیس گاوبه,ارجان وکهگیلویه(ازفتح اعراب تاپایان دوره صفوی)ترجمه سعیدفرهودی,تهران, انجمن آثارومفاخرملی,1359 ص 10 8-دورق هندیجان کنونی است اما بعضی آنرا شادگان خوانده اند. 9-هاینس گاوبه همان صص10-11 10-اصطخری,مسالک وممالک,به اهتمام ایرج افشار,بنگاه ترجمه ونشرکتاب,134,ص102 11-ابن خردادبه,المسالک والممالک,ترجمه دکترحسین قره چانلو,تهران,137 ص 37,وی رموم فارس را چهار عدد می داند. 12- اصطخری,همان ص 102 13-احمد اقتداری ,خوزستان,کهگیلویه وممسنی,تهران,انجمن آثارومفاخرملی,1359صص262-261 14-محمودباور,کهگیلویه وایلات آن,بی نا ,1324,ص6 15-بهرام امیر احمدیان,همان,ص49 16-گاوبه همان صص13-15 17-بهرام امیر احمدیان,همان ص59 18-همان صص59-60 19-تمام منابعی که نگارنده باآن برخورد داشته است به تعلق قبادخوره به فارس تاکیدداشته اند 20-گاوبه همان ص16,اماتوضیحات درون پرانتز ازنگارنده است. 21-تذکره الملوک,باتعلیقات ولادیمیرمینورسکی,به کرشش دکترمحمد دبیر ساقی,ترجمه مسعود رجب نیا,امیرکبیر,تهران,1378 صص4-5 22-خان بابا بیانی تاریخ نظامی ایران دردوره صفویه,استادبزرگ ارتشتاران,1353 صص7-8 23-محمدهاشم آصف(رستم الحکما),رستم التواریخ تصحیح وتحشیه,محمدمشیری,تهران,1348 ص320 24-بهرام امیراحمدیان,همان صص 80-81 25-گاوبه,همان ص17 26-رجوع شودبه : حاج میرزاحسن حسینی فسایی,فارسنامه ناصری به تصحیح وتحشیه  دکترمنصوررستگارفسایی,موسسه انتشارات امیرکبیر,چاپ چهارم,1388 ازصفحه 1479 به بعد. 27-ژ.دمورینی عشایرفارس(اصطلاحات اداری)مترجم دکترجلال الدین(فیع فر,انتشارات دانشگاه  تهران,1375,ص41. 28-میخائیل سرگی یویچ ایوانف,عشایرجنوب(عشایرفارس)کیوان پهلوان ومعصومه داد,انتشارات  آرون 1385 ص113 29-محمودباور,کهگیلویه وایلات آن,بی نا,گچساران,1324 ص 6 30-محمودباورهمان 31-5 ژ.دمورینی,همان ص 39 32-بهرام امیراحمدیان,همان صص 83-82 33- رجوع به حافظه شخصی و بهرام امیراحمدیان,همان صص 100-85 مهدی خادمیان :  گچساران 5/5/1390    ساعت :  4:50  بامداد

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:56) |

گفتاری در باب ایل آغاجری


نوشته : مهدی خادمیان


 

ایل آغاجری ازایلات لرزبان ساکن درجنوب غرب ایران است.این ایل درتقسیم بندی های تاریخی

شاخه ای ازایلات کهگیلویه اززیر مجموعه لربزرگ است.(لربزرگ شامل لرهای بختیاری,کهگیلویه

 وممسنی است).پراکندگی این ایل عمدتا دراستان خوزستان می باشد اما قسمتی ازطوایف آن به

صورت پراکنده یازیرمجموعه ایلات دیگردراستانهای فارس وکهگیلویه وبویراحمد ساکن شده اند.

تیره های کنونی ایل آغاجری به شرح زیراست:

1-تیله کوهی 2-جامه بزرگی 3-جغتایی 4-قره باغی 5-گشتیل 6-بگدلی 7-لرزبان 8-شعری(شری)

9-داوودی 10-افشار 11-جاموسی 12-دیلمی

این تیره ها عمدتا درشهرستانهای بهبهان,امیدیه,هندیجان,ماهشهر وآغاجاری سکونت دارندهمچنین

 تیره های آغاجری,بگدلی,جامه بزرگی و... ایل قشقایی دراستان فارس وتیره های آقایی,بابکانی,

نرمابی,زنگوایی وتیله کوهی ایل بویراحمد دراستان کهگیلویه وبویراحمد وهمچنین تیره های پراکنده

 نظیربگدلی در رامهرمز وگچساران,جامه بزرگی در کازرون وآغاجری درکاکان یاسوج و...

نیز ازمنسوبین به ایل آغاجری هستند.درموردپراکندگی وجمعیت ایل آقاجری,ضرب المثلی محلی

وجود دارد که به خوبی بیانگر جمعیت وپراکندگی این ایل دردوران حاضر است.آقاجری کم نبو

دوریک جم نبو(آقاجری کم نباشد اما به دورهم جمع نباشد).ایل آقاجری دراصل فدراسیونی ایلی

است مرکب ازطوایف لر,کرد,ترک,عرب و فارس.تشکیل فدراسیون های ایلی با نژادهای گوناگون

شامل تمامی ایلاتی است که دورانی خاص از اقتدار را تجربه نموده اند این مسئله درمورد قشقایی,

بختیاری وحتی بویراحمد نیز صادق است.

مهمترین منبع متاخری که ازآقاجری ذکری به میان آورده است,کتاب فارسنامه ناصری نوشته میرزا

حسن حسینی فسایی است که ظاهرا به درخواست ناصرالدین شاه تالیف گردیده است ونظربه اینکه

تقریبا تمامی کتابهای پس ازآن,این کتاب را منبع اصلی خودقرار داده اند,درابتدا آورده می شود دراین

کتاب درفصل مربوط به کهگیلویه,ایلات آن سامان را به سه دسته تقسیم می نماید:آقاجری,باوی

 وجاکی.درمورد ایل آقاجری چنین آمده است:((اول آغاجری:آنها ازچندید طایفه ترک وتاجیک ولر

 انتخاب کرده,همه را آغاجری گویند وشماره خانه های آنها درقدیم ازسه چهاروپنج هزار می گذشت

واکنون نزدیک به هشتصدخانوار می شود وبر چندین تیره تقسیم می شود...تمامی آغاجری درتابستان

وزمستان ازاکناف حومه بهبهان که گرمسیری سخت است بیرون نرود.درزمستان درچادرهای سیاه

بیابانی توقف کنندودرتابستان درکناره رودخانه کردستان بهبهان ورودخانه خیرآبادبهبهان,خانه هارا

ازشاخ وبرگ بید بافته ومنزل نمایند...)).اما نخستین ذکری که از ایل آقاجری در کتب تاریخی آمده

 است,در کتاب الاوامرالعلائیه فی الامور العلایه تالیف ابن بی بی است که در سال 679قمری به

اتمام رسیده است. وی می نویسد:((...از قبل استیلا آغاجریان که منشاء صحرا و ویشه های مرعش

بود,از آنجا که به قسم آنکه مال و انساب بسیار داشتند,چپ و راست در ممالک روم وشام وارمن

تقطع راهها و قتل قوافل و اخلال مراحل می تاختند و بر خاطر ایشان اندیشه فراوان میرفت,مصاحب

قاضی عزالدین و شمس الدین بوتاس بکلربک و بعضی از خواص حضرت سلطنت که به تازگی

مرتبت بزرگی یافته بودند لشکر به عزم و دفع آغاجری عزم قیصریه ساختند...)).در این عبارات ابن

بی بی منشا و موطن ایل آقاجری را بیشه  زارهای صحرای مرعش,ناحیه ای در ترکیه می داند.

خواجه رشید الدین فضل الله همدانی که معاصر ابن بی بی بوده کتاب خود جامع التواریخ که یکی از

بهترین منابع شناسایی انصاب قوم لر است,را در سال 704قمری به اتمام رسانده در شرح قبایل

 مغول,وجه تسمیه آقاجری را چنین ذکر می نماید..((...آغاجری,این نام در قدیم الایام نبوده,به وقت

آنکه اوغوز بدین ممالک<فرارود و ایران> آمده اند,طایفه ای از ایشان که یورت در حدود بیشه ها

داشته,بدین اسم(آغاج ایری) موسوم گردیده اند,یعنی مرد بیشه...)) اما در مورد منشا آنها,رشید الدین,

طایفه آقاجری را از ترکان اوغوز(غز) ساکن فرارود(ماوراالنهر)که اصل آنها به مغولان میرسد

می داند که نخست با چند طایفه دیگر به نام های قنقلی,قبقاج,قلج واویغور خوانده می شدند که معنی

آنها به ترکی به هم پیوشتن می باشد.تاریخ آمدن آقاجری ها به ایران روشن نیست,فاروق سومر

آقاجری های کنونی ایران را بازماندگان آغاجری های همراه و همکار دولت قراقویونولو می داند.

جهانگیر قائم مقامی با استناد به تاریخ وصاف احتمال می دهد اصالت آقاجری به ترکان قبچاق می

 رسد که همراه با قبایل افشار به نواحی کهگیلویه آمده اند.به اعتقاد وی آقاجری ها تحت ریاست

یعقوب بن ارسلان در حدود قرن6 به فارس و سپس به همراه سنقر بن مودود سلغری به کهگیلویه

رفته اند اما محمود باور در مورد منشاء و تاریخ ورود آنها به کهگیلویه چنین مینویسد:((آقاجری

و قره جری,دو تیره بزرگ از ایل مغول است که اولی در زمان های پیش به نواحی کهگیلویه

آمده و سکونت گزیده اند.ایل آقاجری یکی از ایلات بزرگ و مقتدر این نواحی بوده وشماره

خانوارهای آنها از پنج هزار فزونی داشت.محل سکونت آنها اغلب اطراف حومه بهبهان,زیدون,

قلعه گلاب و طرفین رودخانه خیرآبادو کردستان که آن را مارون نیز می گویند بوده است...

تاریخ و سال مهاجرت این ایل به کهگیلویه درست به دست نیامده است ولی می توان حدس زد

که در سال 699ه.ق قتلغ خان پسر توز خان که از نسل جغتای مغول بوده با عده ای بالغ برپانزده

هزار نفر به فارس آمده و سپس به حدود لیراوی دشت و زیدون مهاجرت کرده,قسمتی از آنها به

طرف شوشتر رفته و قسمتی در زیدون واطراف بهبهان سکونت گزیده اند.ولادمپر مینورسکی نیز

در کتاب لرستان و لرها,قسمتی از آغاجری را باقی مانده شاهسیونهای هستند که در زمان صفویه

زیرنظر حکومت کهگیلویه تشکیل داده شده اند.به هر روی آنچه که مسلم است این است که آغاجری

با هر منشاء و در هر تاریخی وارد ایران و سپس کهگیلویه گردیده باشد,با طوایف محلی درهم

 آمیخته ودر دوران اقتدار خود تبدیل به فدراسیونی ایلی مشتمل بر ترک و لروتاجیک گردیده که به

 مرور زمان,زبان خود را به لری تغییر داده و فرهنگ و رسوم محلی را پذیرفته اند.ودر زمره قوم

 لر درآمده اند که  تمامی منابع متاخر یعنی از زمان قاجاریه تاکنون براین مساله تاکید داشته اند.

باورعلت فتور ایل آغاجری را بواسطه مخالفت های داخلی بین کلانتران آنها می داند که این ایل

تجزیه گردیده است.وی در کتاب خود((کهگیلویه و ایلات آن))اسامی تیره های آقاجری را ده عدد

و به شرح زیر می آورد:

1-    افشار 2- بگدلی 3- داوودی 4- جامه بزرگی 5- جغتایی 6- گشتیل 7- شعری 8- قره باغی

9- لر زبان 10- تیلکو

اما مینورسکی تعداد آنها را  نه عدد می داند و معتقد است که چهار قبیله  آن,افشار,بگدیلی,چغاتایی,و

قره بیگلو ترک می باشند و پنجمین قبیله آن یعنی تیلکوهی را منتسب به ناحیه سنه در کردستان

 ایران می داند.یعقوب غفاری درکتاب ایلات وعشایرکهگیلویه وبویراحمد تیله کوهی ها را جزء آقایی

 های بویر احمد سفلی و ساکن حومه بهبهان می داند,ایشان در این مورد دچار اشتباه گردیده اند تیله

 کوهی های ساکن دهدشت جزیی از بویراحمد سفلی می باشند اما تیله کوهی های ساکن حومه بهبهان

 وزیدون کماکان جزیی از طوایف ایل آقاجری هستند.لازم به توضیح است که تیله کوهی

ازبزرگترین تیره های ایل آقاجری است که مردم آن به رشادت وشجاعت نام آورند.این تیره احتمالا

 ازمنطقه تیله کوه کردستان,که طبق نوشته تاریخ مردوخ منطقه ای آبادان ومشتمل برسی وچندپارچه

 روستای آبادوبرزگ است واززیرمجموعه کردهای گورانی است,به منطقه کهگیلویه آمده اند وابتدا

درمنطقه کردستان بهبهان ساکن شده اندکه وجودچندسنگ قبر درگورستان قدیمی آن ازافراد منتسب

 به این تیره دلیل سکونت آنان دراین منطقه بوده است وچه بسا که نام منطقه نیزبه همین دلیل

 کردستان خوانده شده باشد.این تیره سپس به درخواست احتشام الدوله قاجار به جهت حفاظت

 ازشهربهبهان درمقابل هجوم ایلات کهگیلویه به روستاهای کنونی سرحدآقا و بی بی حلیمه سکونت

 گزیده اند وسپس عده ای ازآنان به حیدر کرارودیگر روستاهای زیدون,دهدشت کهگیلویه,هندیجان

 وعامری دیلم مهاجرت نموده اند.نگارنده درسال1387 بامعمری ازاهالی کردستان برخورد نموده اند

 که مدعی وابستگی تیله کوهی های آقاجری وکردستان بود.تیره جغتایی اصالت خود را ازنسل

 جغتای پسرچنگیزخان می دانند وازمیان آنان مردمانی شجاع ومتهوربرخاسته اند.تیره قره باغی

 نسب از منطقه قره باغ اران(جمهوری آذربایجان فعلی)دارد ونسل قبلی کلانتران ایل آقاجری

 ازمردمان این تیره اند.جامه بزرگی که آخرین سلسله کلانتران ایل منتسب به آنان است,ساکن

 روستاهای زیدون با مرکزیت قلعه کعبی می باشند.تیره بگدلی که شاید پراکنده ترین تیره آقاجری

 است,طبق تواریخ یکی ازشاخه24گانه قوم اغوز(غز)می باشند که درحدود سال1004میلادی

 برابربا395هجری ازشرق به غرب کوچیده وپس ازدرگیری با سلطان محمودغزنوی به ایران

 سرازیرشده وپس از دهها سال توقف درایران قسمتی ازآنان به آذربایجان,ارمنستان وشامات حرکت

 نموده ودربلندیهای جولان سکونت گزیده وتا آمدن تیمورگورگانی درآن سامان بوده اند.آنها پس

 ازشکست خوردن ازتیمور,درمعیت وی حرکت نموده اما به واسطه شفاعت خواجه سلطان علی سیاه

 پوش دراردبیل ازاسارت تیمور,آزادودرآذربایجان اقامت گزیده اند وازآن تاریخ به نام بگدلی,بگدلی

 شاملو وشاملو شهرت یافته اندودرخدمت خاندان شیخ صفی درآمده اند.این طایفه دردوران حکومت

 صفوی شانی بلند درارکان حکومت یافتندواحتمالا نیزکنونی بگدلی ایل آقاجری دردوران صفویه

 جهت حکومت کهگیلویه به این منطقه آمده وسپس به ایل آقاجری پیوسته اند.چنین احتمالی درمورد

 تیره افشار نیزصادق است وبه احتمال زیاد قسمتی ازباقی مانه ایل ترکمن افشار است که درقسمتی

 ازدوران صفویه حکومت فارس وکهگیلویه را به دست داشته اند.عمده جمعیت تیره های شعری

 وگشتیل درهندیجان وماهشهر اقامت دارند وتیره های جاموسی ودیلمی نیز ازطوایف متفرقه اعراب

بودندکه دراواخرقرن گذشته به ایل آقاجری پیوسته اند.جمعیت ایل آقاجری در این اواخر رو به تنزل

 گذاشته مردمان آن پراکنده گردیدند و در زمان حکومت احتشام الدوله قاجار در کهگیلویه قسمت

زیادی از آنان جهت حفظ امنیت بهبهان در مقابل ایلات کهگیلویه و در اطراف شهر بهبهان مستقر

 گردیده و عده ای دیگر از جمعیت آنان در سال 1283 ه.ق برای عمران و آبادی منطقه زیدون که

 عمده جمعیت آن در سال 1245 ه.ق به واسطه بیماری طاعون تلف یا متواری گردیده بودند,ساکن

گردیدند.علاوه بر این عده زیادی از مردم آغاجری به مرورزمان به نواحی رامهرمز,امیدیه,هندیجان,

ماهشهر,بندردیلم,ایل بختیاری وایل قشقایی و بویراحمد مهاجرت نموده و جزئی از ابواب جمعی آنان

 محسوب گردیده اند.آقایی های بویر احمد ازایل آقاجری هستند که بنا به نوشته یعقوب غفاری

درکتاب ذکرشده تاسال 1236ه.قمری در حدود آغاجری وجنوب بهبهان زندگی می کرده و به مرور

 زمان به بویراحمد مهاجرت کرده اند.جمعیت ایل آقاجری را فارسنامه ناصری ابتدا مرکب از

5000 خانوار که در اواخربه 800 خانوار کاهش یافته است,ژ.دمورینی جمعیت آنان را تا دهه دوم

 قرن بیستم2000 خانوار,مهراب امیری به نقل از ویلسن 600خانوار,باور(1324)حدود

 500خانوار,ایرج افشار سیستانی(1337)حدود 800خانوار و اکنون(دهه

60خورشیدی)1400خانوار نقل کرده اند.لازم به توضیح است که احتمالا آمارهای متاخر فوق الذکر

 فقط شامل خانوارهای متمرکز بوده وشامل خانوارهای پراکنده وشهرنشین نمی باشد.

ریاست ایل آقاجری ابتدا در اختیار بارونی آقا,سپس پسرش حاجی بمونی آقا,سپس برات آقا و پس از

آن بمونی آقا(دوم )از طایفه قره باغی بوده که پس از آن به طایفه جامه بزرگی انتقال یافته و ایمورآقا

  به ریاست ایل انتخاب گردید.وی توانست از پراکندگی وتجزیه کامل ایل جلوگیری نماید و قدری از

 اقتدار از دست رفته را اعاده نماید.پس از ایمورآقا پسرش آقاخان و سپس نوه اش یوسف خان ریاست

 ایل را بر عهده داشته اند و اکنون حاج عباس خان آغاجری به عنوان آخرین بازمانده خوانین

 آغاجری دارای حرمت و احترام فراوان میان ایل و عشیره خود می باشد.

 

                       مهدی خادمیان 11/6/1390/گچساران/11شب

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:55) |

                                            عشاير : تهديد يا فرصت            

نادر عسکری

ايران با مساحت 1648195 كيلومتر مربع یک سیصد و هیجدهم خشكي هاي جهان را داراست و از نظر وسعت نهمين كشور دنياست. ميزان بارندگي و آب ورودي به كشور از حدود يك سوم ميانگين كل نزولات جوي سالانه دنيا تجاوز نمي كند و متوسط بارندگي در آن در حدود متوسط نزولات جوي دنياست. نسبت اراضي خشك و نيمه خشك ايران بيش از سه برابر استاندارد جهاني است. در جغرافيايي همانند ايران بررسي ها نشان مي دهد كه پايدارترين مديريت زمين و بهره برداري از منابع يك چنين نواحي ، زندگي شباني و دامداري مبتني بر كوچ است. به همين جهت زندگي عشايري با كوچ از ييلاق به قشلاق و بالعكس به عنوان نوعي الگوي بهتر براي سازگاري با تغييرات اقليمي و بهره برداري از منابع طبيعي از عوامل اصلي پيدايش و تكوين زندگي كوچندگي است كه از قدمتي چندين هزار ساله در اين مرز و بوم برخوردار است.

شيوه زندگي عشايري مبتني بر كوچ يكي از كهن ترين اشكال اجتماعي است كه از دير باز با شكل گيري زندگي اجتماعي انسان ها و اهلي كردن حيوانات آغاز و با فراز و فرودهاي تاريخي تا به امروز پيدا كرده است.

تأثير و جايگاه دام ها در زندگي و انديشه مردم ايران تا به اندازه اي بود كه منتهي به تدوين حقوقي براي آنها شد چه اين جامعه به چنان حدي از غناي فكري رسيده بود كه كرامت انساني در آن اوج و انتها رسيده و حتي براي حيوانات هم حق و حقوقي قائل بودند. ويل دورانت مي نويسد : « در ايران كشتن سگ نگهبان گله حكم قصاص داشت ». فردوسي در حكايت ضحاك مي آورد كه با كشتن گاو دايه فريدون به سياه روزي افتاد.

ز خون چنان بي زبان چارپاي                                        چه آمد بر آن ناپاك راي

تا به همه ثابت كند در جامعه اي كه ريختن خون گاو تاوان دنيوي دارد جايگاه انسان تا چه حد است. و يا كمتر كتيبه اي را مي توان در ايران باستان يافت كه در آن از اسب سخن نرفته باشد.

اينها همه حكايت از مهم بودن اين حيوانات و جايگاه آنان در زندگي مردمان آن زمان بوده است. گسترش دامداري منتهي به تدوين سياست و قوانيني گشت كه در آن شرايط با بهره برداري از منابع طبيعي ، كوچ و ييلاق و قشلاق و حقوق ، شبانان و اصلاح نژاد دام ها و .... تعريف شده بود.

جامعه عشایری ایران با پیشینه ای چندین هزار ساله در تحولات کشور همواره نقش اساسی ایفا کرده اند و تا اوایل حکومت رضا شاه در ارکان تصمیم گیری و اداره امور حضوری فعال و چه بسا نقش حاکمیتی داشته اند. نوع نگاه به شیوه زندگی کوچندگی و عشایر با آغاز عصر تجدد و نوگرایی در عهد زمان رضا شاه پهلوی دگرگون شد.

باید به تاریخ پناه برد و دید که عشایر ایران عموماً با روحیه قوی ملی گرایی ایرانی همواره از مرزها و کیان میهن پاسداری نموده اند و زاگرس نشینان چون دیگر ایلات ایران همواره چون رستمی بوده اند که در سالهای پر حادثه تاریخ ایران به داد کی کاوس های زمانه رسیده اند. مقاومت بزرگانی چون محمد قلی خان و سهراب خان و اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی و رئیس علی دلواری در مقابل انگلیسی ها و عشایر بختیاری و شیر زنی چون بی بی مریم مادر شیر علی مردان را در فتح اصفهان و مشروطه فراموش نخواهند کرد.دوران پهلوی عصری تاریک و سیاه برای عشایر است. سیاست رضا شاه در تخته قاپو کردن و اسکان عشایر لطمات جبران ناپذیری بر ساختار این بخش عظیم وارد آورد و به این طیف از جامعه ایران  با سوء نیت نگریسته شد و جهت گیری سیاسی بر آن شد تا به هر نحو ممکن این بخش از جامعه ملی مهار شده ، حذف گردد و بدون برنامه در سایر جوامع ادغام شود. و تا پایان حکومت پهلوی همواره از عشایر به چشم تهدید نگریسته می شد. با پیروزی انقلاب 1357 ، در دهه اول عشایر تا حدودی مورد توجه قرار گرفت و مجدداً وارد نظام برنامه ریزی شد. پس از یک سلسه همایش ملی و بین المللی موضوع اسکان عشایر برای اولین بار در برنامه دوم توسعه مشروعیت قانونی پیدا نمود و بدون انکه ساز و کارهای مناسب برای اسکان تنظیم و ظرفیت سازی شود خود موضوع بیش از حد بزرگنمایی شد و انتظار عجولانه برای تبدیل چادر به چار دیواری که هیچ نسبتی با روحیات مردم عشایر نداشت و یکجانشین شدن خانواده های کوچنده ابهامات را بیشتر نمود. و در برنامه ریزی نابخردانه در سازمان مدیریت و برنامه ریزی ، ردیف بودجه عشایر به حوزه عمران شهری و روستایی منتقل گردید و این تنها و نامناسبترین اتفاقی بود که صورت گرفت و همه مأموریت ها به عهده امور عشایر ایران محول شد بدون انکه منابع اعتباری جدید برای آن تأمین شود.

مقوله اسکان عشایر و شروع برنامه دوم و سوم توسعه بار دیگر عشایر را از مدار برنامه ریزی خارج و به حاشیه راند. نتیجه یک دهه تلاش های توأم با آزمون و خطا منتهی به نو آبادها و شهرک های عشایری شد که نتیجه آن قلمرو مناطق عشایری و مسیر کوچ آنان به شدت در معرض انواع تصرف و یا تخریب قرار گرفت بطوری که غاصبان عموماً کسانی بودند که عشایر نبودند. در بی نتیجه بودن سیاست اسکان همین بس که طبق سرشماری سال 1377 در مقایسه با سال 1366 پانزده درصد جمعیت عشایر کوچنده بیشتر شد.

ناکارآمدی سیاست اسکان عشایر نتیجه عدم خلاقیت مدیران این امر و بیگانگی شان با فرهنگ و جغرافیای ایران و همچنین پاسخگو نبودن مدیران در قبال عملکردشان ، انتصابی بودن آنان همچنین باعث شد تا ساختار عشایری ایران آسیب جدی ببیند و راهکارهای پیشنهادی و اعمال شده عموماً به نابودی بخش عظیمی از این عشایر منتهی گردید.

نکاتی که باید مورد توجه قرار گیرد :

هر جا که به جای برخوردهای انفعالی ، ابتکاری برخورد کرده ایم کمتر شکسته خورده ایم.

در حوزه آموزشی مشکل داریم.

باید به کوچ به عنوان یک ضرورت و پدیده منطبق با مقتضیات زندگی دامداری برخورد شود.

برای عدم تعادل ، ناپایداری ، فرسایش ، تخریب باید پاسخی لمی پیدا کنیم که نهایتاً به تعامل و پایداری منجر شود.

چادر هر فرد عشایری به مثابه یک کارگاه تولیدی و هر فرد عشایری عنصر ماهری در تولید و در خدمت اقتصاد ملی محسوب می شوند.

عشایر جزء مولدترین بخش جامعه محسوب می شوند

پس از تأملی در حوزه عشایر جنوب به خصوص قشقایی، کهگیلویه، ممسنی بختیاری به مسائل زیر برخوردم:

دام ها همه مضطرب و عشایر یتیم شده اند و به نام یکجانشینی و اسکان، مرتع ها باغ شهر گشته اند و به یغما می روند. مردهای عشایر خسته تر از دام هایشان اند. ایل راه ها تخریب شده اند و در جاده ها عزرائیل دو شیفت دام ها را جان می ستاند. وجب به وجب جاده ها، در مسیر ییلاق و قشلاق ها بوی خون و قتل و کشتار دام و جان عشایر می دهد. داغ دامی که عشایر در یک سرحد و گرمسیر از دست می دهد برابر با داغ و درد یک عمر مرفهین بی درد است. بارها شنیده ام  که در مرگ و غارت مال و مندالشان در جاده ترانزیتی جنوب که ده متر هم نیست شبانی دچار سرگیجه و سووشون شده است و سالها یاد مرگ خرش را فراموش نکرده است. چه بر سر این مردم آماده است که در مدرنیته امروز مرگ یک بزغاله زندگی اش را به عزای سیاه می کشاند؟

   برگرفته از هفته نامه زاگرس ایران

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:54) |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد