تاریخی,ادبی,فرهنگی
تاریخی,ادبی,فرهنگی

تحلیلی تاریخی بر باوی گوشه ای در سرای همایون

اثر نادر عسکری

حسن بهرامی

 

مدتی ست در کهگیلویه و بویراحمد ژانر تاریخ نگاری باب شده است. به نظر می آید این موضوع ریشه در این عوامل داشته باشد:

1ـ رواج پست مدرنیسم فرهنگی و توجه به خرده فرهنگ ها

2ـ خستگی از امروز و پناه بردن به نوستالژی

باوی گوشه ای در سرای همایون عنوان اثری ست به قلم محقق جوان نادر عسکری. این کتاب تقریباً به سبک و سیاق آثار پیش کسوتانی چون یعقوب غفاری، نور محمد مجیدی و سید مصطفی تقوی مقدم ساخته و پرداخته شده است. باوی گوشه ای در سرای همایون علاوه بر مقدمه و پیشگفتار شامل چهار فصل می شود:

1ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از افشاریه تا آواخر زندیه

2ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در دوران قاچار

3ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در عهد رضا خان پهلوی

4ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از شهریور 1320 تا بهمن 1358

عسکری مقدمه ی کتابش را به شیوه ی محمد بهمن بیگی در بخارای من ایل من به نگارش در آورده و باید انصاف داد که به خوبی از پس این کار برآمده و هر اهل دلی  با خواندن این مقدمه، قلم او را سپاس خواهد گفت. پیش گفتار کتاب نیز متنی کوتاه و علمی ست که به موقعیت جغرافیایی کهگیلویه و باشت و باوی می پردازد و نگاهی آماری به تیره ها و طایفه ها و اولادهای این ایل دارد.

در این مقاله به آسیب شناسی ایل باشت و باوی و بررسی روایات و تحلیل های  نادر عسکری در باوی گوشه ای در سرای همایون می پردازیم:

 

«تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از افشاریه تا اواخر زندیه»

این دوره را می توان دوره ی عظمت و غرور و سروری باوی ها بر دیگر ایلات کهگیلویه و بویراحمد دانست. در این دوره خوانین باشت و باوی با اقتدار بی نظیر بر چهار بنیچه و طیبی و بهمئی و یوسفی، حکم می راندند. شیخ محمد هاشم باشتی، مسیح خان باشتی، هیبت الله خان باشتی و محمد تقی خان باشتی بزرگانی بودند که با تدبیر و شمشیر نگذاشتند غباری بر شهرت و شوکت باوی بنشیند. عسکری با ذکر روایت های متعدد از تاریخ نگارانی چون میرزا مهدی خان استر آبادی، بهرام افراسیابی، بارون دوبد، آ. ن لمتون، میرزا حسن حسینی فسایی، میرزا محمد صادق موسوی نامی اصفهانی، رضا قلی خان هدایت و نور محمد مجیدی و مقایسه ی بینا متنی آن ها و آرایه ی تحلیلی کوتاه اما دقیق و اصولی، این فصل را آغاز کرده و به انجام رسانده است. او در این فصل قلمی محتاط و علمی و متعارف دارد.

« تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در دوران قاجار »

این دوره با تمام صلابت ها و سربلندی هایش برای خوانین باوی، دوره ای سیاه و بدشگون بود. جور قاجار و کور کردن شریف خان از یک طرف و غدر و خیانت بویراحمدی ها و قتل الله کرم خان و پسرش محمد علی خان «سهسوار» از طرف دیگر باعث شد که تاریخ باشت و باوی از اوج اعتبار به حضیض بحران در غلتد و هیچ گاه از آشفتگی، خلاص نشود. پس از کشته شدن الله کرم خان و پسرش محمد علی خان سهسوار حکومت باشت و باوی نصیب شهباز خان برادر محمد علی خان می شود. شهباز خان پس از سالها حکومت داری، کنج عزلت گزید و حکومت را به پسر بزرگش شاهرخ خان محول کرد. بی بی خانمی همسر محمد علی خان سهسوار و همسر دوم شهباز خان، پسران خود مهدی قلی خان و حسین قلی خان را علیه شاهرخ خان تحریک   می کند و بر می شوراند و رسم ننگین برادر کشی در ایل باشت و باوی آغاز می شود و این ننگ تا جایی کشش پیدا می کند که لقب شوم برادرکشی برای همیشه بر پیشانی باوی ها نقش    می بندد. نخستین کسانی که در ایل باشت و باوی دستشان به خون برادرشان آلوده شد و این رسم ننگین را سفت و سخت بنا نهادند، حسین قلی خان و مهدی قلی خان بودند که مسحور حرف های بی بی خانمی شدند و شاهرخ خان را در جاطیاره از پا در آوردند. با کشته شدن شاهرخ خان ایل باشت و باوی دو شاخه شد و برادر کشی شدت گرفت. شاخه ی محمد علی خانی عنان قدرت را به دست گرفته بود و شاخه شهباز خانی در تکاپوی انتقام بود. گویا باوی ها باور کرده بودند خون برادر را جز خون برادر نمی شوید. نادر عسکری به دور از هرگونه تعصب تیره ای و طایفه ای که تقریباً آفت جان عموم مردم کهگیلویه و بویراحمد و حتی تحصیل کرده ها شده و می شد با قلمی زلال و بی غل و غش که در کمتر تاریخ نگاری می توان سراغ داشت روایت ایل باوی را به رشته تحریر کشیده است. او در این فصل با صداقت و درایتی خاص، ریشه تمام بیچاره گی های سیاسی باوی را در آواخر دوره ی شهباز خان و کشته شدن شاهرخ خان جست و جو می کند و این موضوع را مثل نخی نامرئی تا آخر کتاب می کشد و انگار رمانی خلق می کند با کشش روزی که حسین قلی خان نام سگ های شکاری خود را گذاشته بود سلبعلی و کلبعلی یعنی نام برادران ناتنی اش و با دستان آلوده به خون پسر عمویش شاهرخ خان، مست از باده ی کلانتری باشت و باوی بود و هرگز فکر نمی کرد همراه پسرش طعمه ی سلبعلی خان و کلبعلی خان شود که تا حد دو سگ شکاری، تحقیر شده بودند. روزی که سلبعلی خان قلعه ای نو برافراشت و به شکار دراج رفت و برگشت و با فراغ بال توی قنات مشغول حمام بود، باورش نمی شد که شکار تفنگ دوستان هم نخجیری خود شود.

حکومت شاخه ی شهباز خان و محمد علی خان درست شبیه بازی الله کلنگ بود. همیشه باید یکی صعود می کرد و دیگری سقوط می کرد. پس از کشته شدن سلبعلی خان، اسدخان عنان حکومت را به دست گرفت و با تمام مسالمت جویی ها و توجه هایی که نسبت به شاخه ی شهباز خانی داشت، نتوانست آبی بر آتش کینه ها و برادر کشی ها و آشوب ها بپاشد.

عسکری همه چیز را با نگاهی چند جانبه می نگرد و هیچ واقعه ای را دست کم نمی گرد و جا نمی گذارد. هم از سیاست حرف می زند هم از فرهنگ و هم از عواطف. با شهبازخانی ها هم دلی دارد و هم بر محمد علی خان دل می سوزاند. هیچ گاه قضاوت نمی کند و حکم مطلق نمی دهد و اگر سخنی خارج از روایت ها بگوید تحلیل محض عقلی است نه احساسات پوک ایلی، فارغ از قضاوت های هیستریک، تاریخ را با طمانینه می نگرد و صادقانه روایت می کند. قضاوت را به خواننده وا می گذارد اگر چه مسائل ایل باوی آنقدر بغرنج است که حق و باطلی در کار نیست و اگر باشد آنچنان قاطی شده که نمی شود آنها را از هم باز شناخت. آری اگر الله کرم خان به حرف پسرش محمد علی خان سهسوار گوش می کرد. می توانست به سادگی از دام مرگ برهد و هیچ گاه کربلایی خدا مراد با صدای بلند نمی خواند:

تش گِرهُ رو خیرآباد چه بد گداره

دهسمو هجی رسه تگرس بواره

و هیچ گاه علی کاظم تامرادی انگشت بر ماشه نمی فشرد و این همه تگرگ بی رحمی و آشفتگی و برادر کشی و خیانت بر ایل باشت و باوی نمی بارید. اگر الله کرم خان با همه ی درایت و تدبیر به چنگ این غفلت نمی افتاد یا لااقل محمد علی خان را با خود نمی برد، زنجیره ی کلانتری از هم نمی گسست و رسم ننگین هابیل و قابیل «برادر کشی» در باشت و باوی بنا نهاده نمی شد. کاش نه سفر بهبهانی بود و نه رودخانه خیرآبادی و نه کسی شعری می خواند و نه دستی  به هجی می رسید و نه تگرگ می بارید! اما این ها فقط در حد «کاش» باقی می ماند و مگر تراژدی چیست جز دست به دست هم دادن جادویی همه پدیده های منفی و افتادن اتفاقی ویرانگر. آری روایت تاریخی باشت و باوی را ترفند و تفنگ به سادگی تغییر داد.

نادر عسکری با قلمی سرشار از حکمت شادان از افتخار و عظمت و برادری می نویسد و تا جایی که امکان دارد از حقارت و نکبت و برادر کشی، چشم پوشی می کند. نکته ی جالب اینجاست، خلاف تاریخ نگاری علمی نویس که در قضاوت ها و روایت های خشک و بی روح غرق شده اند، با روحی شاعرانه تلاش می کند، زشتی ها و زبری ها را با زیبایی و نرمی درآمیزد و نگذارد خواننده در شطرنج سیاست، اسیر نامردی ها و نامرادی های نفس گیر شود و در وادی خشک متن های سنگی و یخ زده، دق کند. نگاه پاک و تهی از ناسیونالیسم افراطی، روایت این کتاب را پر از حس نوستالژیک     می کند تا جایی که هر خواننده ی دانایی هم نگران نوادگان شهباز خان و پسرانش کفری می شود و هم کینه پسران محمد علی خان را تا همیشه در دل نگه می دارد که به جای انتقام خون پدر از دشمنان دیرینه ی باوی، رسم برادر کشی را آغاز کردند.

 

 

 

 

«تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در عهد رضا خان»

این فصل شامل صعود و سقوط اسدخان فرزند مهدی قلی خان می باشد. در این فصل بخت با شاخه ی محمد علی خانی یار می شود و شهباز خان به کُند و زنجیر می افتد و اسدخان کلانتر بی چون و چرای ایل باشت و باوی می شود و برای زدودن غائله ها و اختلاف ها و آشوب ها به هر روشی توسل می جوید. اما طبیعی است که کریم خان کفایی دست از کینه و آشوب و انتقام برندارد و تا زنده است با شاخه ی محمد علی خانی کنار نیاید. تاریخ برگشت و کریم خان کفایی پسر سلبعلی خان از شاخه  ی شهبازخانی و احمد خان باشتی پسر حسین قلی خان از شاخه محمد علی خانی متحد شدند و پیمان برادری بستند که اسد خان را از صحنه سیاست کنار بزنند و قدرت را به دست گیرند و بین خود تقسیم کنند. ایل باشت و باوی که تا آن روز در غرقاب دو شاخه ای دست و پا می زد گرفتار آفت سه شاخه ای شد. به گفته عسکری «مثلث قدرت در ایل باشت و باوی همواره در نوسان بود. گاه اسد خان و کریم خان با هم متحد می شدند و گاهی احمد خان و کریم خان و گاهی ........» کریم خان و احمد خان که هردو دامادهای اسد خان بودند از فرصتی که به بهبهان رفته بود تا به زیارت کربلا برود، استفاده کردند و قدرت را به چنگ آوردند و قبل از آنکه اسد خان بتواند اقدامی کند، تراژیک ترین واقعه ی ایل باشت و باوی در قلعه ی باشت اتفاق افتاد. از آن جا که خاک باوی مناسب ترین جا برای پاشیدن و رویدن تخم نفاق و بی اعتمادی بود کریم خان و احمد خان می توانستند به همین راحتی به هم اعتماد کنند و همه چیز دست به دست هم داده بود تا احمد خان و پسرش با بی رحمی تمام به دست دوست داران کریم خان در خون بغلتد و التماس مظلومانه ی احمد خان به کی کاووس دولیاری «بخت کا علی سینا مزن» حتی دل سنگ را به رحم بیاورد. با کشته شدن احمد خان شکی نبود که به زودی گور کریم خان آخرین بازمانده شاخه ی شهباز خانی به دست نوادگان محمد علی خان کنده خواهد شد که شد. کریم خان پس از این واقعه ی غیر انسانی به حاشیه رانده شد و حسرت به دل ماند. نادر عسکری آنگونه که بایسته و شایسته است از خدمات اسد خان به ایل باشت و باوی به خوبی یاد کرده است. ساختن بیمارستان و مدرسه اسدی در باشت یکی از بهترین اقدامات اسد خان بود. اسدخان در تمام عمرش تلاش می کرد که کینه ها و دشمنی های داخلی را یک سو نهد و به عمران و آبادی بپردازد و هنوز گلاویز تدبیری برای جلب اعتماد نوادگان شهباز خان بود که ناجوان مردانه به دست سرتیپ خان بویراحمدی و عمالش کشته شد و این روایت تلخ از زبان قلم نادر عسکری شیرین تر است:

«بنا به روایت بی بی جان آفرین کیانی در این سال سرتیپ خان با طوایف و ایل خود به باشت آمدند. قدم مهمانان بر صاحب خانه نامبارک بود و در همان شب دختر اسد خان از بی بی کتایون به نام ماه طلعت عمر به مهمانان داده بود و خان باوی به حرمت مهمانانش دستور داد که کسی با صدای بلند شیون و عزاداری نکند اما عرف ایلی زحمت خان باوی را بی پاسخ نگذاشت و چون روز بعد اسد خان به صرف ناهار به خیمه و خرگاه دایی اش در «بایه خون» رفت. ناهار مفصلی راه انداخته بودند. اقلیم بهاری باوی که با مرغزارهای بخارا برابری می کرد، دل هر غریبه ای را می ربود. برف های «خهمی» کچل از دور می درخشید و صلابتش دل رهگذران را می ربود. خاک و ملک باوی چنان شوری در خون خان بویراحمدی برانگیخت که حتی دست هایی را که مشغول نان و کباب سفره بود قبل از نان به برنوهای چرب شده متوجه کرد. اسد خان را گرفتند و سخت بستند. بر خلاف عرف ایلی حرمت سفره شکسته شد. اسد خان که به تقلا افتاده بود ابیاتی از شاهنامه برای خان بویراحمدی خواند:

بدیشان چنین گفت کاین بند و درد

ستوده ندارند مردان مرد

چرا روز جنگش نکردند بند

که جامه زره بود و تختش سمند

اسد خان لحظه ای از غفلت خوانین بویراحمدی و ممسنی استفاده کرد و نامه ای به دست شیخ عبدشاه از همراهان خود داد تا سه تن از مردان باوی به نام های کاعلی خون موسایی، کاجان محمد و کامحمد حسن دولیاری را در جریان ماوقع قرار دهد و از آنها بخواهد تا در اولین فرصت به چادری که در آن محبوس شده بود بتازند و هرچه فشنگ در قطار دارند به همان چادر بزنند تا خود وی هم همراه خوانین بویراحمد کشته شود تا ننگی برای ایل نماند. نامه را نزد بی بی خانم بی بی بردند. وی فوراً امتناع کرد و این امر را قدغن نمود که شما کهنه دشمن هستید می روید اسد خان را می کشید. به هر صورت خواست اسد خان عملی نگردید.

اگرچه بی بی خانم مرتکب اشتباهی بزرگ شد اما تفنگ چی های باوی هم انگار دنبال بهانه ای برای اجرا نکردن دستور اسد خان بودند و الا به سادگی می توانستند نقشه را عملی کنند و نگذارند غبار این ننگ تا همیشه بر چهره ایل باشت و باوی بنشیند. »

«تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از شهریور 1320 تا بهمن 1358»

پس از کشته شدن اسد خان به دستور سرتیپ خان بویراحمدی مدتی بی بی خانم بی بی همسر اسد خان امور را به کف گرفت و به دولت سپرد. در این ایام تنها تکیه گاه ایل بی سر و سامان باوی، دولت بود. کریم خان کفایی از شاخه شهبازخانی که به اتهام قتل احمد خان در تهران، زندانی بود، با وقوع جنگ جهانی دوم در شهریور 1320 آزاد شد و به باشت آمد تا زودتر از دیگر رقیبان بر مسند قدرت بشیند اما بخت مثل همیشه با او یار نشد و به علت قلت هواداران در همان سیر خطی سابق حرکت کرد و راه به جایی نبرد و ملک منصورخان باشتی پسر اسد خان که تحصیل کرده ی مدرسه ی نظام بود، از تهران به باشت آمد و با تدابیر حرفه ای و به کمک ایلات همجوار کلانتر بی رقیب ایل باشت و باوی شد و به سرکوب مخالفان و سر و سامان دادن اوضاع پرداخت. در این 11 سالی که باوی بی کلانتر شده بود، بی بی خانم بی بی هم چنان در عرصه حضور داشت. منصور خان فوراً متنفذان و بزرگان ایل را برای سوگند وفاداری فراخواند و بی درنگ مخالفان خود را یکی پس از دیگری در هم کوبید و نگذاشت اختلاف و دو دستگی های محمد علی خانی و شهباز خانی ـ که در زمان حکومت اسد خان کمتر شده بود ـ مجال بروز بیابند و ریشه این درد کهنه را خشکاند و دمل چرکین برادرکشی را با اقتداری مثال زدنی درمان کرد و یکه تاز میدان سیاست ایل شد. اگرچه در تمام دوران کلانتری ملک منصور خان باشتی، کریم خان کفایی و هواداران اندکش خار چشمش شده بودند اما هیچ گاه نتوانستند آسیبی جدی به او وارد کنند. طوایف نیمدوری، فتحی، شاه بهرامی و شادگانی به دلیل موقعیت جغرافیایی نامناسبشان یعنی هم مرز بودن با بویراحمد گرمسیر و چرام و طایفه های بابایاری و بناری و بابکانی و اختلاف همیشگی شان با شاخه ی محمد علی خان در تمام مدت کلانتری ملک منصور خان در معرض تعرض و تاخت و تاز و غارت بودند. اگرچه ملک منصور خان از پس تمام دشمنان داخلی اش به خوبی بر می آمد اما هیچ گاه نتوانست به دایره اقتدارش بیفزاید. او در بیش تر جنگ ها و بحران هایش از ایل های اطراف استمداد می طلبید، در صورتی که می توانست با پیوند ها و خویشاوندی های سببی درون منطقه ای و برون منطقه ای قلمروی استیلایش را بهبود بخشد و مردان بزرگ باوی را قدر بشناسد و درباره دوستان و دشمنان به آنالیز بهتری دست بزند اما او هیچ گاه به این امور توجه نکرد. بارها از خودم سؤال کرده ام کی خسروی دولیاری، کا باباخان بامیشخی «اطلس پوش» و کا شاه محمد دولیاری و کی کاووس دولیاری و کاآغاجونی نوشادی و کی محمد خان صادقی و کاجعفر سلیمانی و ملا محمد و ملا برزین و کی منوچهر و کی مرتضی و ده ها باوی دیگر که به دلیل حس برادرکشی کلانترها نامی از آن ها نمانده، از کی لهراس باطولی و علی آقا علی داد و کی علی خان و کی ولی خان و ملا غلام حسین سیاه پور و ... چه کم داشتند؟ مایه ی تأسف است که سرهای سرداران بی کلاه باشد و بی مایگان مزور کلاه بر سر بگذارند و سروری کنند. گویا پس از کشته شدن الله کرم خان و محمد علی خان نه فقط برادرکشی بین کلانترها و کلانترزاده رسم شده بلکه کدخدایان و ریش سفیدان و تفنگ چی ها و رعیت ها نیز مبتلای این بلا شده اند. آیا تنفر از یکدیگر و حذف واقعیت ها و تلفظ نام ها بدون لقب ها و شاخص ها خود به نوعی برادر کشی نیست؟ نمی دانم شاید اگر من و تو هم جای ملک منصور خان بودیم به هیچ کدخدا و ریش سفید و تفنگچی و رعیتی اعتماد نمی کردیم. فقط سؤال این جاست که چرا دشمنان ملک منصور خان او را بیشتر از دوستانش دوست داشتند؟

با همه ی اینها در هیچ دوره ای و در هیچ نقطه ای از کهگیلویه و بویراحمد کلانتری به باسوادی و با فرهنگی و نجیبی ملک منصور خان پیدا نمی شود. نامه های متعدد ملک منصور خان بهترین سند سواد و فرهنگ اوست و در باب نجابتش نیز صدها گواه عینی دوستان و دشمنان، این موضوع را تأیید می کند.

عسکری با دقت و حوصله ای فراوان فراز و فرودهای کلانتری ملک منصور خان را در دو مرحله زمانی ارزیابی کرده است: از شهریور 1320 تا 1342 و از 1342 تا 1358 و در این مسیر هیچ موضوع مهمی را از قلم نینداخته است. او پس از آخرین روایت فاجعه برادرکشی در ایل باشت و باوی در پاییز 1351 یعنی کشته شدن کریم خان کفایی، به سراغ سرنوشت ملک منصور خان باشتی می رود و آخرین روزهای کلانتری اش را با زبانی سوزناک روایت می کند. آری حالا دیگر کریم خان کفایی آخرین بازمانده شاخه شهبازحانی با حربه ی تبلیغات مخالفان زیرکش که از ساده دلی و بی سوادی عوام استفاده می کردند به تیری ناحق خاموش و فراموش شده بود و زمان آن فرا رسیده بود که ملک منصور خان با فراغ بال عنان امور را به دست گیرد و بر خاک باوی یکه تازی کند اما انقلاب 57 تمام رویاهای او را به کابوس، بدل کرد و تا خواست با خیال راحت، پلکی برهم بگذارد، خود را مقابل جوخه اعدام حکومت اسلامی دید و برای همیشه، پلک بر هم گذاشت.

باوی گوشه ای در سرای همایون، اثری در خور توجه و قرص محکم است و جا دارد از غلط های فاحش نگارشی و چاپی آن چشم پوشی کنیم و به خاطر شعور و داریت و توانایی نهفته در سطر سطر آن و هم چنین به پاس سطرهای زیبا و ماندگار ـ از این دست ـ به نادر عسکری تبریک بگوییم:

قیام تنباکو وجودم را پر از دود می کرد. پازن اخته ی گله ی همسایه مرا به یاد آغا محمد خان می انداخت. حمام عمومی شهر، امیر کبیر را در ذهنم تداعی می کرد. کفش های مغازه دار نزدیک مدرسه ام شبیه موزه ی میکاییلی حسنک بود ... .

«از مقدمه صفحه ی 8»

از قضا روزی تعدادی از گوسفندان کاعلی سینا گم شدند. حسن خان و علی مراد برای یافتن آن ها پا به کوه شدند. هردو مسلح بودند و در طول راه سنگی را نشانه گرفتند و مسابقه ای راه انداختند تیر اول را حسین خان شلیک کرد اما وقتی علی مراد دست به تفنگ برد، نشانه ای بهتر از حسین خان نیافت ...

«از فصل دوم صفحه ی 93»

دولت کهن سال باوی در آن روزگار فترت و نکبت چون سلیمان مرده ای بود که تکیه بر عصای بر پا مانده اما موریانه خورده ی خود داشت و هر تند بادی که از کران صحرایی بر می خاست، می توانست آن پیکر فرتوت و بی رمق را خاک خورد کند و به مغاک هلاک بسپارد ....

«از فصل سوم صفحه ی 127»

کفن بر اندامش پوشیدند و در جوار همان امام زاده فقیرو به خاکش سپردند. پایان دلاوریهایش مخالفان او را سرمست از باده ی غرور کرد. کریم خان کشته شد. بی بی ترلان خواهر احمد خان با خبر مرگ کریم خان انگار چیزی از دلش شکست، جوشید، از سینه اش بالا آمد. تو گویی موجی ناخواسته روحش را تسخیر کرد و به زبانش رسید، صدا در در گلو پیچید، دهانش بی اراده باز شد و زبانش تند، تند به حرکت درآمد: کلِ لِ لِ . لِ ... .

«از فصل چهارم صفحه ی 286»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:53) |