تاریخی,ادبی,فرهنگی
تاریخی,ادبی,فرهنگی

تحلیلی تاریخی بر باوی گوشه ای در سرای همایون

اثر نادر عسکری

حسن بهرامی

 

مدتی ست در کهگیلویه و بویراحمد ژانر تاریخ نگاری باب شده است. به نظر می آید این موضوع ریشه در این عوامل داشته باشد:

1ـ رواج پست مدرنیسم فرهنگی و توجه به خرده فرهنگ ها

2ـ خستگی از امروز و پناه بردن به نوستالژی

باوی گوشه ای در سرای همایون عنوان اثری ست به قلم محقق جوان نادر عسکری. این کتاب تقریباً به سبک و سیاق آثار پیش کسوتانی چون یعقوب غفاری، نور محمد مجیدی و سید مصطفی تقوی مقدم ساخته و پرداخته شده است. باوی گوشه ای در سرای همایون علاوه بر مقدمه و پیشگفتار شامل چهار فصل می شود:

1ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از افشاریه تا آواخر زندیه

2ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در دوران قاچار

3ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در عهد رضا خان پهلوی

4ـ تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از شهریور 1320 تا بهمن 1358

عسکری مقدمه ی کتابش را به شیوه ی محمد بهمن بیگی در بخارای من ایل من به نگارش در آورده و باید انصاف داد که به خوبی از پس این کار برآمده و هر اهل دلی  با خواندن این مقدمه، قلم او را سپاس خواهد گفت. پیش گفتار کتاب نیز متنی کوتاه و علمی ست که به موقعیت جغرافیایی کهگیلویه و باشت و باوی می پردازد و نگاهی آماری به تیره ها و طایفه ها و اولادهای این ایل دارد.

در این مقاله به آسیب شناسی ایل باشت و باوی و بررسی روایات و تحلیل های  نادر عسکری در باوی گوشه ای در سرای همایون می پردازیم:

 

«تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از افشاریه تا اواخر زندیه»

این دوره را می توان دوره ی عظمت و غرور و سروری باوی ها بر دیگر ایلات کهگیلویه و بویراحمد دانست. در این دوره خوانین باشت و باوی با اقتدار بی نظیر بر چهار بنیچه و طیبی و بهمئی و یوسفی، حکم می راندند. شیخ محمد هاشم باشتی، مسیح خان باشتی، هیبت الله خان باشتی و محمد تقی خان باشتی بزرگانی بودند که با تدبیر و شمشیر نگذاشتند غباری بر شهرت و شوکت باوی بنشیند. عسکری با ذکر روایت های متعدد از تاریخ نگارانی چون میرزا مهدی خان استر آبادی، بهرام افراسیابی، بارون دوبد، آ. ن لمتون، میرزا حسن حسینی فسایی، میرزا محمد صادق موسوی نامی اصفهانی، رضا قلی خان هدایت و نور محمد مجیدی و مقایسه ی بینا متنی آن ها و آرایه ی تحلیلی کوتاه اما دقیق و اصولی، این فصل را آغاز کرده و به انجام رسانده است. او در این فصل قلمی محتاط و علمی و متعارف دارد.

« تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در دوران قاجار »

این دوره با تمام صلابت ها و سربلندی هایش برای خوانین باوی، دوره ای سیاه و بدشگون بود. جور قاجار و کور کردن شریف خان از یک طرف و غدر و خیانت بویراحمدی ها و قتل الله کرم خان و پسرش محمد علی خان «سهسوار» از طرف دیگر باعث شد که تاریخ باشت و باوی از اوج اعتبار به حضیض بحران در غلتد و هیچ گاه از آشفتگی، خلاص نشود. پس از کشته شدن الله کرم خان و پسرش محمد علی خان سهسوار حکومت باشت و باوی نصیب شهباز خان برادر محمد علی خان می شود. شهباز خان پس از سالها حکومت داری، کنج عزلت گزید و حکومت را به پسر بزرگش شاهرخ خان محول کرد. بی بی خانمی همسر محمد علی خان سهسوار و همسر دوم شهباز خان، پسران خود مهدی قلی خان و حسین قلی خان را علیه شاهرخ خان تحریک   می کند و بر می شوراند و رسم ننگین برادر کشی در ایل باشت و باوی آغاز می شود و این ننگ تا جایی کشش پیدا می کند که لقب شوم برادرکشی برای همیشه بر پیشانی باوی ها نقش    می بندد. نخستین کسانی که در ایل باشت و باوی دستشان به خون برادرشان آلوده شد و این رسم ننگین را سفت و سخت بنا نهادند، حسین قلی خان و مهدی قلی خان بودند که مسحور حرف های بی بی خانمی شدند و شاهرخ خان را در جاطیاره از پا در آوردند. با کشته شدن شاهرخ خان ایل باشت و باوی دو شاخه شد و برادر کشی شدت گرفت. شاخه ی محمد علی خانی عنان قدرت را به دست گرفته بود و شاخه شهباز خانی در تکاپوی انتقام بود. گویا باوی ها باور کرده بودند خون برادر را جز خون برادر نمی شوید. نادر عسکری به دور از هرگونه تعصب تیره ای و طایفه ای که تقریباً آفت جان عموم مردم کهگیلویه و بویراحمد و حتی تحصیل کرده ها شده و می شد با قلمی زلال و بی غل و غش که در کمتر تاریخ نگاری می توان سراغ داشت روایت ایل باوی را به رشته تحریر کشیده است. او در این فصل با صداقت و درایتی خاص، ریشه تمام بیچاره گی های سیاسی باوی را در آواخر دوره ی شهباز خان و کشته شدن شاهرخ خان جست و جو می کند و این موضوع را مثل نخی نامرئی تا آخر کتاب می کشد و انگار رمانی خلق می کند با کشش روزی که حسین قلی خان نام سگ های شکاری خود را گذاشته بود سلبعلی و کلبعلی یعنی نام برادران ناتنی اش و با دستان آلوده به خون پسر عمویش شاهرخ خان، مست از باده ی کلانتری باشت و باوی بود و هرگز فکر نمی کرد همراه پسرش طعمه ی سلبعلی خان و کلبعلی خان شود که تا حد دو سگ شکاری، تحقیر شده بودند. روزی که سلبعلی خان قلعه ای نو برافراشت و به شکار دراج رفت و برگشت و با فراغ بال توی قنات مشغول حمام بود، باورش نمی شد که شکار تفنگ دوستان هم نخجیری خود شود.

حکومت شاخه ی شهباز خان و محمد علی خان درست شبیه بازی الله کلنگ بود. همیشه باید یکی صعود می کرد و دیگری سقوط می کرد. پس از کشته شدن سلبعلی خان، اسدخان عنان حکومت را به دست گرفت و با تمام مسالمت جویی ها و توجه هایی که نسبت به شاخه ی شهباز خانی داشت، نتوانست آبی بر آتش کینه ها و برادر کشی ها و آشوب ها بپاشد.

عسکری همه چیز را با نگاهی چند جانبه می نگرد و هیچ واقعه ای را دست کم نمی گرد و جا نمی گذارد. هم از سیاست حرف می زند هم از فرهنگ و هم از عواطف. با شهبازخانی ها هم دلی دارد و هم بر محمد علی خان دل می سوزاند. هیچ گاه قضاوت نمی کند و حکم مطلق نمی دهد و اگر سخنی خارج از روایت ها بگوید تحلیل محض عقلی است نه احساسات پوک ایلی، فارغ از قضاوت های هیستریک، تاریخ را با طمانینه می نگرد و صادقانه روایت می کند. قضاوت را به خواننده وا می گذارد اگر چه مسائل ایل باوی آنقدر بغرنج است که حق و باطلی در کار نیست و اگر باشد آنچنان قاطی شده که نمی شود آنها را از هم باز شناخت. آری اگر الله کرم خان به حرف پسرش محمد علی خان سهسوار گوش می کرد. می توانست به سادگی از دام مرگ برهد و هیچ گاه کربلایی خدا مراد با صدای بلند نمی خواند:

تش گِرهُ رو خیرآباد چه بد گداره

دهسمو هجی رسه تگرس بواره

و هیچ گاه علی کاظم تامرادی انگشت بر ماشه نمی فشرد و این همه تگرگ بی رحمی و آشفتگی و برادر کشی و خیانت بر ایل باشت و باوی نمی بارید. اگر الله کرم خان با همه ی درایت و تدبیر به چنگ این غفلت نمی افتاد یا لااقل محمد علی خان را با خود نمی برد، زنجیره ی کلانتری از هم نمی گسست و رسم ننگین هابیل و قابیل «برادر کشی» در باشت و باوی بنا نهاده نمی شد. کاش نه سفر بهبهانی بود و نه رودخانه خیرآبادی و نه کسی شعری می خواند و نه دستی  به هجی می رسید و نه تگرگ می بارید! اما این ها فقط در حد «کاش» باقی می ماند و مگر تراژدی چیست جز دست به دست هم دادن جادویی همه پدیده های منفی و افتادن اتفاقی ویرانگر. آری روایت تاریخی باشت و باوی را ترفند و تفنگ به سادگی تغییر داد.

نادر عسکری با قلمی سرشار از حکمت شادان از افتخار و عظمت و برادری می نویسد و تا جایی که امکان دارد از حقارت و نکبت و برادر کشی، چشم پوشی می کند. نکته ی جالب اینجاست، خلاف تاریخ نگاری علمی نویس که در قضاوت ها و روایت های خشک و بی روح غرق شده اند، با روحی شاعرانه تلاش می کند، زشتی ها و زبری ها را با زیبایی و نرمی درآمیزد و نگذارد خواننده در شطرنج سیاست، اسیر نامردی ها و نامرادی های نفس گیر شود و در وادی خشک متن های سنگی و یخ زده، دق کند. نگاه پاک و تهی از ناسیونالیسم افراطی، روایت این کتاب را پر از حس نوستالژیک     می کند تا جایی که هر خواننده ی دانایی هم نگران نوادگان شهباز خان و پسرانش کفری می شود و هم کینه پسران محمد علی خان را تا همیشه در دل نگه می دارد که به جای انتقام خون پدر از دشمنان دیرینه ی باوی، رسم برادر کشی را آغاز کردند.

 

 

 

 

«تحولات تاریخی ایل باشت و باوی در عهد رضا خان»

این فصل شامل صعود و سقوط اسدخان فرزند مهدی قلی خان می باشد. در این فصل بخت با شاخه ی محمد علی خانی یار می شود و شهباز خان به کُند و زنجیر می افتد و اسدخان کلانتر بی چون و چرای ایل باشت و باوی می شود و برای زدودن غائله ها و اختلاف ها و آشوب ها به هر روشی توسل می جوید. اما طبیعی است که کریم خان کفایی دست از کینه و آشوب و انتقام برندارد و تا زنده است با شاخه ی محمد علی خانی کنار نیاید. تاریخ برگشت و کریم خان کفایی پسر سلبعلی خان از شاخه  ی شهبازخانی و احمد خان باشتی پسر حسین قلی خان از شاخه محمد علی خانی متحد شدند و پیمان برادری بستند که اسد خان را از صحنه سیاست کنار بزنند و قدرت را به دست گیرند و بین خود تقسیم کنند. ایل باشت و باوی که تا آن روز در غرقاب دو شاخه ای دست و پا می زد گرفتار آفت سه شاخه ای شد. به گفته عسکری «مثلث قدرت در ایل باشت و باوی همواره در نوسان بود. گاه اسد خان و کریم خان با هم متحد می شدند و گاهی احمد خان و کریم خان و گاهی ........» کریم خان و احمد خان که هردو دامادهای اسد خان بودند از فرصتی که به بهبهان رفته بود تا به زیارت کربلا برود، استفاده کردند و قدرت را به چنگ آوردند و قبل از آنکه اسد خان بتواند اقدامی کند، تراژیک ترین واقعه ی ایل باشت و باوی در قلعه ی باشت اتفاق افتاد. از آن جا که خاک باوی مناسب ترین جا برای پاشیدن و رویدن تخم نفاق و بی اعتمادی بود کریم خان و احمد خان می توانستند به همین راحتی به هم اعتماد کنند و همه چیز دست به دست هم داده بود تا احمد خان و پسرش با بی رحمی تمام به دست دوست داران کریم خان در خون بغلتد و التماس مظلومانه ی احمد خان به کی کاووس دولیاری «بخت کا علی سینا مزن» حتی دل سنگ را به رحم بیاورد. با کشته شدن احمد خان شکی نبود که به زودی گور کریم خان آخرین بازمانده شاخه ی شهباز خانی به دست نوادگان محمد علی خان کنده خواهد شد که شد. کریم خان پس از این واقعه ی غیر انسانی به حاشیه رانده شد و حسرت به دل ماند. نادر عسکری آنگونه که بایسته و شایسته است از خدمات اسد خان به ایل باشت و باوی به خوبی یاد کرده است. ساختن بیمارستان و مدرسه اسدی در باشت یکی از بهترین اقدامات اسد خان بود. اسدخان در تمام عمرش تلاش می کرد که کینه ها و دشمنی های داخلی را یک سو نهد و به عمران و آبادی بپردازد و هنوز گلاویز تدبیری برای جلب اعتماد نوادگان شهباز خان بود که ناجوان مردانه به دست سرتیپ خان بویراحمدی و عمالش کشته شد و این روایت تلخ از زبان قلم نادر عسکری شیرین تر است:

«بنا به روایت بی بی جان آفرین کیانی در این سال سرتیپ خان با طوایف و ایل خود به باشت آمدند. قدم مهمانان بر صاحب خانه نامبارک بود و در همان شب دختر اسد خان از بی بی کتایون به نام ماه طلعت عمر به مهمانان داده بود و خان باوی به حرمت مهمانانش دستور داد که کسی با صدای بلند شیون و عزاداری نکند اما عرف ایلی زحمت خان باوی را بی پاسخ نگذاشت و چون روز بعد اسد خان به صرف ناهار به خیمه و خرگاه دایی اش در «بایه خون» رفت. ناهار مفصلی راه انداخته بودند. اقلیم بهاری باوی که با مرغزارهای بخارا برابری می کرد، دل هر غریبه ای را می ربود. برف های «خهمی» کچل از دور می درخشید و صلابتش دل رهگذران را می ربود. خاک و ملک باوی چنان شوری در خون خان بویراحمدی برانگیخت که حتی دست هایی را که مشغول نان و کباب سفره بود قبل از نان به برنوهای چرب شده متوجه کرد. اسد خان را گرفتند و سخت بستند. بر خلاف عرف ایلی حرمت سفره شکسته شد. اسد خان که به تقلا افتاده بود ابیاتی از شاهنامه برای خان بویراحمدی خواند:

بدیشان چنین گفت کاین بند و درد

ستوده ندارند مردان مرد

چرا روز جنگش نکردند بند

که جامه زره بود و تختش سمند

اسد خان لحظه ای از غفلت خوانین بویراحمدی و ممسنی استفاده کرد و نامه ای به دست شیخ عبدشاه از همراهان خود داد تا سه تن از مردان باوی به نام های کاعلی خون موسایی، کاجان محمد و کامحمد حسن دولیاری را در جریان ماوقع قرار دهد و از آنها بخواهد تا در اولین فرصت به چادری که در آن محبوس شده بود بتازند و هرچه فشنگ در قطار دارند به همان چادر بزنند تا خود وی هم همراه خوانین بویراحمد کشته شود تا ننگی برای ایل نماند. نامه را نزد بی بی خانم بی بی بردند. وی فوراً امتناع کرد و این امر را قدغن نمود که شما کهنه دشمن هستید می روید اسد خان را می کشید. به هر صورت خواست اسد خان عملی نگردید.

اگرچه بی بی خانم مرتکب اشتباهی بزرگ شد اما تفنگ چی های باوی هم انگار دنبال بهانه ای برای اجرا نکردن دستور اسد خان بودند و الا به سادگی می توانستند نقشه را عملی کنند و نگذارند غبار این ننگ تا همیشه بر چهره ایل باشت و باوی بنشیند. »

«تحولات تاریخی ایل باشت و باوی از شهریور 1320 تا بهمن 1358»

پس از کشته شدن اسد خان به دستور سرتیپ خان بویراحمدی مدتی بی بی خانم بی بی همسر اسد خان امور را به کف گرفت و به دولت سپرد. در این ایام تنها تکیه گاه ایل بی سر و سامان باوی، دولت بود. کریم خان کفایی از شاخه شهبازخانی که به اتهام قتل احمد خان در تهران، زندانی بود، با وقوع جنگ جهانی دوم در شهریور 1320 آزاد شد و به باشت آمد تا زودتر از دیگر رقیبان بر مسند قدرت بشیند اما بخت مثل همیشه با او یار نشد و به علت قلت هواداران در همان سیر خطی سابق حرکت کرد و راه به جایی نبرد و ملک منصورخان باشتی پسر اسد خان که تحصیل کرده ی مدرسه ی نظام بود، از تهران به باشت آمد و با تدابیر حرفه ای و به کمک ایلات همجوار کلانتر بی رقیب ایل باشت و باوی شد و به سرکوب مخالفان و سر و سامان دادن اوضاع پرداخت. در این 11 سالی که باوی بی کلانتر شده بود، بی بی خانم بی بی هم چنان در عرصه حضور داشت. منصور خان فوراً متنفذان و بزرگان ایل را برای سوگند وفاداری فراخواند و بی درنگ مخالفان خود را یکی پس از دیگری در هم کوبید و نگذاشت اختلاف و دو دستگی های محمد علی خانی و شهباز خانی ـ که در زمان حکومت اسد خان کمتر شده بود ـ مجال بروز بیابند و ریشه این درد کهنه را خشکاند و دمل چرکین برادرکشی را با اقتداری مثال زدنی درمان کرد و یکه تاز میدان سیاست ایل شد. اگرچه در تمام دوران کلانتری ملک منصور خان باشتی، کریم خان کفایی و هواداران اندکش خار چشمش شده بودند اما هیچ گاه نتوانستند آسیبی جدی به او وارد کنند. طوایف نیمدوری، فتحی، شاه بهرامی و شادگانی به دلیل موقعیت جغرافیایی نامناسبشان یعنی هم مرز بودن با بویراحمد گرمسیر و چرام و طایفه های بابایاری و بناری و بابکانی و اختلاف همیشگی شان با شاخه ی محمد علی خان در تمام مدت کلانتری ملک منصور خان در معرض تعرض و تاخت و تاز و غارت بودند. اگرچه ملک منصور خان از پس تمام دشمنان داخلی اش به خوبی بر می آمد اما هیچ گاه نتوانست به دایره اقتدارش بیفزاید. او در بیش تر جنگ ها و بحران هایش از ایل های اطراف استمداد می طلبید، در صورتی که می توانست با پیوند ها و خویشاوندی های سببی درون منطقه ای و برون منطقه ای قلمروی استیلایش را بهبود بخشد و مردان بزرگ باوی را قدر بشناسد و درباره دوستان و دشمنان به آنالیز بهتری دست بزند اما او هیچ گاه به این امور توجه نکرد. بارها از خودم سؤال کرده ام کی خسروی دولیاری، کا باباخان بامیشخی «اطلس پوش» و کا شاه محمد دولیاری و کی کاووس دولیاری و کاآغاجونی نوشادی و کی محمد خان صادقی و کاجعفر سلیمانی و ملا محمد و ملا برزین و کی منوچهر و کی مرتضی و ده ها باوی دیگر که به دلیل حس برادرکشی کلانترها نامی از آن ها نمانده، از کی لهراس باطولی و علی آقا علی داد و کی علی خان و کی ولی خان و ملا غلام حسین سیاه پور و ... چه کم داشتند؟ مایه ی تأسف است که سرهای سرداران بی کلاه باشد و بی مایگان مزور کلاه بر سر بگذارند و سروری کنند. گویا پس از کشته شدن الله کرم خان و محمد علی خان نه فقط برادرکشی بین کلانترها و کلانترزاده رسم شده بلکه کدخدایان و ریش سفیدان و تفنگ چی ها و رعیت ها نیز مبتلای این بلا شده اند. آیا تنفر از یکدیگر و حذف واقعیت ها و تلفظ نام ها بدون لقب ها و شاخص ها خود به نوعی برادر کشی نیست؟ نمی دانم شاید اگر من و تو هم جای ملک منصور خان بودیم به هیچ کدخدا و ریش سفید و تفنگچی و رعیتی اعتماد نمی کردیم. فقط سؤال این جاست که چرا دشمنان ملک منصور خان او را بیشتر از دوستانش دوست داشتند؟

با همه ی اینها در هیچ دوره ای و در هیچ نقطه ای از کهگیلویه و بویراحمد کلانتری به باسوادی و با فرهنگی و نجیبی ملک منصور خان پیدا نمی شود. نامه های متعدد ملک منصور خان بهترین سند سواد و فرهنگ اوست و در باب نجابتش نیز صدها گواه عینی دوستان و دشمنان، این موضوع را تأیید می کند.

عسکری با دقت و حوصله ای فراوان فراز و فرودهای کلانتری ملک منصور خان را در دو مرحله زمانی ارزیابی کرده است: از شهریور 1320 تا 1342 و از 1342 تا 1358 و در این مسیر هیچ موضوع مهمی را از قلم نینداخته است. او پس از آخرین روایت فاجعه برادرکشی در ایل باشت و باوی در پاییز 1351 یعنی کشته شدن کریم خان کفایی، به سراغ سرنوشت ملک منصور خان باشتی می رود و آخرین روزهای کلانتری اش را با زبانی سوزناک روایت می کند. آری حالا دیگر کریم خان کفایی آخرین بازمانده شاخه شهبازحانی با حربه ی تبلیغات مخالفان زیرکش که از ساده دلی و بی سوادی عوام استفاده می کردند به تیری ناحق خاموش و فراموش شده بود و زمان آن فرا رسیده بود که ملک منصور خان با فراغ بال عنان امور را به دست گیرد و بر خاک باوی یکه تازی کند اما انقلاب 57 تمام رویاهای او را به کابوس، بدل کرد و تا خواست با خیال راحت، پلکی برهم بگذارد، خود را مقابل جوخه اعدام حکومت اسلامی دید و برای همیشه، پلک بر هم گذاشت.

باوی گوشه ای در سرای همایون، اثری در خور توجه و قرص محکم است و جا دارد از غلط های فاحش نگارشی و چاپی آن چشم پوشی کنیم و به خاطر شعور و داریت و توانایی نهفته در سطر سطر آن و هم چنین به پاس سطرهای زیبا و ماندگار ـ از این دست ـ به نادر عسکری تبریک بگوییم:

قیام تنباکو وجودم را پر از دود می کرد. پازن اخته ی گله ی همسایه مرا به یاد آغا محمد خان می انداخت. حمام عمومی شهر، امیر کبیر را در ذهنم تداعی می کرد. کفش های مغازه دار نزدیک مدرسه ام شبیه موزه ی میکاییلی حسنک بود ... .

«از مقدمه صفحه ی 8»

از قضا روزی تعدادی از گوسفندان کاعلی سینا گم شدند. حسن خان و علی مراد برای یافتن آن ها پا به کوه شدند. هردو مسلح بودند و در طول راه سنگی را نشانه گرفتند و مسابقه ای راه انداختند تیر اول را حسین خان شلیک کرد اما وقتی علی مراد دست به تفنگ برد، نشانه ای بهتر از حسین خان نیافت ...

«از فصل دوم صفحه ی 93»

دولت کهن سال باوی در آن روزگار فترت و نکبت چون سلیمان مرده ای بود که تکیه بر عصای بر پا مانده اما موریانه خورده ی خود داشت و هر تند بادی که از کران صحرایی بر می خاست، می توانست آن پیکر فرتوت و بی رمق را خاک خورد کند و به مغاک هلاک بسپارد ....

«از فصل سوم صفحه ی 127»

کفن بر اندامش پوشیدند و در جوار همان امام زاده فقیرو به خاکش سپردند. پایان دلاوریهایش مخالفان او را سرمست از باده ی غرور کرد. کریم خان کشته شد. بی بی ترلان خواهر احمد خان با خبر مرگ کریم خان انگار چیزی از دلش شکست، جوشید، از سینه اش بالا آمد. تو گویی موجی ناخواسته روحش را تسخیر کرد و به زبانش رسید، صدا در در گلو پیچید، دهانش بی اراده باز شد و زبانش تند، تند به حرکت درآمد: کلِ لِ لِ . لِ ... .

«از فصل چهارم صفحه ی 286»

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:53) |

مصاحبه با نادر عسكري نويسنده كتاب "باوي گوشه اي در سراي همايون" 

نرگس پوراحمد

او در لابلاي واژه هاي تاريخ تنها به دنبال ردپاي ايلمردان ديارش نيست و به اعتراف واژه هايش در اين گفتگو و به شهادت کلمات کتابش مهر از قفل زنگاري دل پيران و بازماندگان ايل برداشته و با نگارش کتاب «باوي گوشه اي در سراي همايون» بدون قضاوت يک طرفه سعي در رساندن بار رسالتي که بر دوشش سنگيني مي کرد داشته و اينک با خواندن گفتگوي اين نويسنده ي عاليقدر بيشتر با مطالب مندرج در کتابش آشنا مي شويم. دانش آموز که بودم بر خلاف استادم از «ت» تاريخ بدم نمي آمد. معلم تاريخ را بيش از ديگران دوست داشتم، در جغرافياي کوچکي به دنيا آمده بودم. ايران را مرکز دنيا مي ديدم. کوير لوت تشنه ام مي کرد، قيام تنباکو وجودم را پر از دود مي کرد. پازن اخته گله همسايه مرا به ياد آغا محمد خان مي انداخت. مي ترسيدم يونس در شکم ماهي خفه شود... اين ها همه تعابير کودکانه من از تاريخ بودند.هر جا رد پایی از تحولات این منطقه یافتم پیگیر آن شدم. دل را به دريا زدم و دست به دامان همه شدم. باوي و بويراحمد، ممسني و چرام را در نورديدم، هر چه گفتند نوشتم و از گفته هايشان ...

 

نادر عسکري کيست؟ متولد چند سال پيش است؟

 متولد سي ام شهريور هزار و سيصدو پنجاه و چهارم. اما روايت مادرم را در شب تولدم که باراني بود بيشتر از روايت تفنني مأمور ثبت احوال دوست دارم. رشته تاريخ را عاشقانه خواندم و عاقلانه انتخاب کردم. دو سال در دبيرستان هاي باشت معلمي کردم و بعد دوباره تاريخ ايران را در دانشگاه تهران خواندم و يک ترم در دانشگاه آزاد گچساران تدريس کردم و هم اکنون مشغول چند کار تحقيقي ام.

 آيا عضو کانون نويسندگان مي باشيد؟

 اين استان همه چيزش شبيه همه چيزش مي باشد. به کانون نويسندگان که وارد مي شوي همه را مي بيني به جز نويسندگان واقعي را. نمي دانم معيارشان براي نويسندگي، کتاب نوشتن است يا چيزهاي ديگر. قبلاً عضو بودم ولي هم اکنون احساس مي کنم کانون نويسندگان استان عملاً به انفعال کامل رسيده است و کارآيي خاصي جز اتلاف وقت ندارد. تحمل چنين جمع هايي از عهده و حوصله ي من خارج است.

کار نوشتن کتاب را از چه زماني شروع کرديد؟

جرقه ي نوشتن تاريخ باشت و باوي زماني که سوم دبيرستان بودم و کتاب بويراحمد در گذرگاه تاريخ را خواندم زده شد چه ديدم نويسنده آن يک طرفه به قاضي رفته و دل خوش بيرون آمده بود و هويت تاريخي يک ايل را به بازي گرفته بود از آن روز تصميم گرفتم و شروع به کار کردم و تا سال 1381 که مجوز اوليه ي چاپ کتاب را گرفتم ادامه يافت. تهيه و تکميل اين مجموعه بدون زحمات بي دريغ بسياري از دوستانم ميسر نبود خود را مديون به آنان مي دانم.

 نحوه ي تحقيق در کتاب باوي گوشه اي در سراي همايون؟

 من واژه به واژه و جمله به جمله تاريخ اين ايل را از درون سينه هاي راوياني بيرون آوردم که با مرگشان تاريخ ايل به فراموشي مطلق سپرده مي شد. اين کار بايستي 30 سال قبل صورت مي گرفت نه زماني که همه ي راويان و مطلعين ايل دچار آلزايمر و پيري زودرس شده بودند. مفقود شدن دفتر خاطرات ملک منصورخان که به صورت روز شمار بود و بيشتر از هزار صفحه بود قسمت بزرگي از تاريخ اين ايل را به فراموشي سپرد. چون منابع معتبر تاريخي کمتر به تحولات اين منطقه پرداخته بودند مجبور شدم که هر جا رد پايي از تحولات اين منطقه بيابم پيگير آن شوم. حوزه ي تحقيق من از قدرت يابي سر سلسله ي ايل باشت و باوي شيخ محمد هاشم در اواخر حکومت صفويه و اوايل افشاريه شروع و به اعدام ملک منصورخان باشتي در بهمن 1358 پايان مي گرفت. غالب اطلاعاتي که به دستم مي رسيد سينه به سينه و به صورت شفاهي بود که از گذشته به ما رسيده بود.

چه مشکلاتي در حين تحقيق وجود داشت؟

 من براي اين کتاب دچار زحمات زيادي شدم کسي قبل از من ريسک اين کار را نکرده بود و جسارت زيادي مي خواست. چه هيچ کدام از آن حوادث را نديده بودم و سن و سالم در ذهن هم ايلي هايم مناسب اين کار نبود و نوزده سال بيشتر نداشتم اما دل به دريا زدم و اين توان را در خود ديده بودم و شروع کردم. نوشتن تاريخ معاصر ايلات ايران بنا به زنده بودن عصبيت قبيله اي و سنتي بودن جامعه ايران کار هر کسي نيست و دل شير مي خواهد. اصولاً نوشتن در مورد ايلي که خانش در اوايل انقلاب اعدام شده بود و مردم آن از لحاظ فکري متفاوت تر از بقيه بودند و هنوز بسياري از عوامل تحولات تاريخي آن زنده بودند کار آساني نبود. از طرفي چون اين کتاب اولين کار تحقيقي در نوع خود بود مشکلات خاص خود را داشت. نداشتن روحيه همکاري، حسادت هاي کودکانه، ترس از عدم ارجاع اسناد و عکس ها، تازگي داشتن موضوع و ... نتوانست دليل خوبي براي قطع کار تحقيقي ام شود اگر چه يک بار 15000 فيش تحقيقي ام را به آتش کشيدم و در بسياري مواقع احساس تنهايي مي کردم اما در نهايت عزم ام راسخ تر و مصمم تر از گذشته ادامه مي دادم لازم می دانم از همفکری دوست اندیشمندم مهندس مهدی خادمیان در بازخوانی و بازنویسی کتاب نهایت تشکر را داشته باشم چون بدون راهنمایی های ایشان این اثر به شکل و شمایل دیگری آراسته می شد که چندان مطلوب نظر خوانندگان واقع نمی گردید از اینرو سپاس گزار ایشانم..

آيا کار ديگري در دست چاپ داريد؟

 اينجا تا بخواهي موضوع دست نخورده و بکر براي تحقيق وجود دارد. راستش را بخواهي دست پاچه شده ام. به هر موضوعي که فکر مي کنم جا براي تحقيق دارد اما مشغول ترجمه ي کتابي از انگليسي به فارسي ام به نام «قلاع کوه گيلويه» نوشته ي جي، وي هاريسون. تاريخ سازان جنوب به روايت تصوير آماده چاپ است و مردم شناسي ايلات کوه گيلويه و بويراحمد نزديک به اتمام است. شناسنامه طوايف ممسني را هم تازه شروع کرده ام. اگر مشکلي پيش نيايد و کارها بر وفق مراد باشد تابستان دو تا از کارهايم به بازار خواهد آمد.

 

 

چرا باوي گوشه اي در سراي همايون؟

نام کتاب را از نام باوي که گوشه يا مقامي در نغمه ي شوشتري و در دستگاه همايون از هفت دستگاه موسيقي ايراني است وام گرفته ام که اين مقام و گوشه خاص منطقه ي باشت و باوي بوده است و از طرفي نام و خاستگاه ايل باشت و باوي نيز مي باشد.

چرا نقش زنان در کتاب باوي کم رنگ است؟

 اين احجافي است که در همه جا به زن ايراني رفته است. چه تاريخ ايران عموماً تاريخ مذکر و مرد سالار است. مدتي است به اين نتيجه رسيده ام که تاريخ ايران را بايد از نو نوشت و با نگاهي ديگر به آن پرداخت به طوري که تمام اقشار جامعه از زن و مرد فارغ از جايگاه طبقاتي و قومي خود را در آن بيابند. در طول حکمراني خوانين سلسله باشت و باوي تنها در زمان حکومت اسدخان است که زنان توانستند نقش خود را به خوبي ايفا نمايند. ابتدا هنگامي که اسدخان با بي بي کتايون آريايي از بويراحمد گرمسير ازدواج نمود عموماً اسدخان حرف شنوي بيشتري از وي داشت به طوري که خود بي بي خانم بي بي بارها عنوان کرده بود که هيچ خيري از زناشويي با اسدخان نديده ام اما با قتل اسدخان بي بي خانم بي بي توانست جايگاه واقعي خود را بيابد به طوري که توانست فرزند خود ملک منصورخان را ميان ديگر برادران خود به حکومت باشت بنشاند. محمود باور در ذکر جايگاه وي نوشت به جرأت مي توانم بگويم که يک قسمت سياست جنوب به زير انگشتان اين زن مي چرخد.

 

خان در ذهن نادر عسکري چه معنايي دارد؟

بچه که بودم روزگاري برايم مظهر تمدن و بزرگي بودند و احساس مي کردم که از جنسي ديگرند. در آغاز تحقيق هنوز بر اين باور بودم اما حساب کار که دستم آمد فهميدم به بیراهه رفته ام .اگر چه سیاست حکومت پهلوی برای اجرای برنامه اصلاحات ارضی ذهنیث تاریخی  عشایر ایران را در مورد خان ها دچار افراط و تفریط جدی نمود و با بروز انقلاب اسلامی این ذهنیت نیز تشدید گردید و خان ها را سمبل بی عدالتی و فساد در همه زمینه ها معرفی کردند این در حالی است که در میان خوانین و کلانتران انسان های بزرگ و مردمی وجود داشتند که مورد وثوق و اعتماد غالب ابواب جمعی خود بودند. 

 

تاريخ باشت و باوي را اگر دوباره نادر عسکري بنويسد چه تفاوت هايي با اين اثر دارد؟

يقيناً تفاوت هاي بسياري خواهد داشت. اصولاً تاريخ سياسي را نمي نوشتم و بيشتر به مرفولوژي و مونوگرافي و مردم شناسي مي پرداختم. کاري که هم اکنون در حال انجام آن مي باشم. اگر چه بر اين باورم که اگر به تعداد افراد ايل باوي برايشان تاريخ بنويسي باز ناراحتند.

مخاطبان شما در اين اثر به چند گروه تقسيم مي شوند؟

 

از ديدگاه من هرکس تاريخ را بر اساس ذهنيت خود تحليل و تجزيه مي نمايد و به اندازه ي تعداد آن ها تنوع گروهي برايشان قائلم. تأييديه اساتيد بزرگواري چون دکتر ايرج افشار، دکتر احمد اقتداري، دکتر منوچهر ستوده و دکتر صداقت کيش و محمد بهمن بيگي از منظر علمي و آکادميک براي نگارنده به منزله ي تثبيت علمي اثر به شمار مي رفت. من از تمامي مخاطبانم با هر نوع نگاهشان به متن کمال تشکر را دارم چه لطف اين مخاطبان باعث شد تا براي نخستين بار در ميان تاريخ هاي محلي جنوب ايران، اين کتاب به مدت نه روز به فروش رفته و تيراژ 3000 تايي آن ناياب گردد. عده اي از دوستان نزديکم چون استاد حسن بهرامي و مهندس مهدی خادمیان را به نقد عالمانه کتاب تشويق نمودم چه بر اين باورم که هر نقدي به نوبه ي خود باعث قوام و اصلاح اثر در مراحل بعدي آن خواهد شد و تبليغي براي کتاب خواهد بود. دکتر احمد اقتداري هم اکنون مشغول نقدي بر اين اثر در مجله ارزشمند بخارا مي باشد. از طرفي فحاشي هاي عده اي که خود را به زور مي خواستند وارد تاريخ ايل کنند باعث تخليه رواني جامعه مي ديدم و خوشحال بودم. از طرفي ديگر خود را مديون به کساني مي دانم که بنا به مصالح ايلي سهواً ذکري از آن ها به ميان نيامد چه هدف اصلي من در اين اثر ذکر تحولات تاريخ سياسي ايل باشت و باوي بود و عمداً از مسائلي که تنش ايجاد مي کرد صرف نظر نمودم چه از ديدگاه من بيش از هر دوره اي ايل باشت و باوي نياز به آرامش و آسايش رواني و تاريخي داشت. خود را سپاسگزار بسياري از دوستاني مي دانم که اقدام به خريد گسترده بسياري از اين اثر نمودند و ميان ديگر تاريخ دوستان توزيع نمودند.

 

آخرين و بهترين کتابي را که خوانديد؟ و چه کتابي را توصيه مي کنيد؟

 آخرين کتابي که خواندم «خاطرات بي نظير بوتو دختر شرق» بود و بهترين کتاب از نگاه من مائده هاي زميني آندره ژيد است. قلعه ي حيوانات جورج اورول و معماي هستي آلبرکامو را هم توصيه مي کنم.

 

 پيامتان براي هم شهريان؟

 ما به دليل قرار گرفتنمان در شرايط خاص تاريخي و گذار جامعه از سنت به مدرنيته دين و تعهد خاصي به گردنمان افتاده که اگر نجنبيم و کاري نکنيم بسياري از سنت هايمان که گذشتگانمان سال ها براي زنده نگهداشتن آن ها هزينه دادند و تعهد نشان دادند به محاق فراموش سپرده خواهد شد. تاريخ و فرهنگ اين جغرافيا هنوز بکر است و دست نخورده باقي مانده است محققين اين سامان بايد به خود آيند تا دير نشده قلم هايشان را به کار اندازند.

 

در پايان با تشکر از حضورتان يک جمله ارزشمند براي علاقمندان به تاريخ ايلات جنوب عنوان نماييد؟

 «ترس حالت طبيعي انسان مدرن نيست و انسان به جسارتش زنده است

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:53) |

 

گفتاری درباب وجه تسمیه کهگیلویه

استان کهگیلویه و بویراحمد بامساحت  16246  کیلومتر مربع در جنوب غربی ایران قرار دارد.این استان

ازشمال به استان های اصفهان وچهارمحال بختیاری,از جنوب با فارس و بوشهر,از شرق بافارس وازغرب با

خوزستان همسایه است. استان کهگیلویه و بویر احمد فعلی جزیی از منطقه کهگیلویه باستانی است که از

سال 1342هجری خورشیدی وارد نقشه سیاسی ایران گردیده است.آنچه درگذشته و درکتاب های قدیمی

کهگیلویه خوانده شده است منطقه ای به مراتب بزرگ تر ازاستان فعلی کهگیلویه وبویراحمد است که شامل

مناطقی ازاستانهای همجوار خوزستان وبوشهر نیز بوده است.موضوع این گفتار درباب وجه تسمیه کهگیلویه

 می باشد وجغرافیایی تاریخی منطقه کهگیلویه,فقط به اندازه نیاز این گفتار پرداخته می شود(نویسنده این

گفتار درمقاله ای به نام جغرافیایی تاریخی کهگیلویه به گونه ای نسبتا مبسوط,مشروح به جغرافیایی تاریخی

منطقه کهگیلویه پرداخته است که علاقمندان می توانند به آن رجوع نمایند.) منطقه ای که درمتون تاریخی

 به عنوان کهگیلویه شناخته شده است پیش ازاسلام همواره جزیی از ایالت یا ساتراپی پارس وگاها منقسم

 میان این ساتراپی وساتراپی ایلام یا سوزیانا بوده است و از نام دقیق و تاریخی آن دردوران های هخامنشی

و اشکانی اطلاعی دردست نیست وتحقیقی دراین مورد تاکنون صورت گرفته است اما بنا به گفته طبری در

زمان قباد ساسانی,وی شهر رام قباد را بنیاد نهاد و این شهری است که به نام بیرام قباد نیز معروف است و

ارجان1 نیز نامیده می شود.وی برای این شهر کوره2 ترتیب داد که شامل قسمتهایی از کوره دورق3 و کوره

رامهرمز شد.ابن فقیه اطلاعات طبری را تکمیل نموده و می گوید که قسمت های از استان های ذکرشده به

همراه قسمت هایی از اردشیر خوره و اصفهان برای تشکیل استان جدید ارجان در نظر گرفته شده است .

بنابراین استان ارجان (کهگیلویه بعدی)درمیان استان های دورق,رامهرمز,اصفهان,شاپور,اردشیرخوره و خلیج

فارس بوجود آمد.4بدین گونه برای نخستین بار استان جدیدی به نام  قباد خوره یا کوره  قباد بوجود آمد که

 ارجان نیز خوانده می شد و واحد سیاسی تازه ای به نام ارجان که معرب کلمه ارگان است وارد تقسیمات

 سیاسی ایران گردید.این استان از زمان تشکیل تا دوران معاصر-گذشته از دوران کوتاهی که جزء خوزستان

 بوده-همواره جزیی از فارس بوده است.اما چه شد که نام قبادخوره یا ارجان به کهگیلویه تغییر یافت؟ دراین

مورد نظرات گوناگونی ابراز شده است.دراین نوشتار به سه نظریه درمورد این وجه تسمیه پرداخته می شود.

نظریه ای اول که به نظر نگارنده صحیح تر و مقرون به واقعیت است در ابتدا آورده می شود و برای آشنایی

بیشتر به نظرات دیگر هم اشاره می گردد.برای روشن شدن نظریه اول لازم است ابتدا با تقسیمات کشوری

دردوران ساسانیان آشنا شویم.دراین دوران با دو نوع تقسیم بندی مواجه می شویم : درتقسیم بندی اول

کشور به چهار قسمت تقسیم می شد و هر کستک شامل چند شهر یا شهرستان بوده که هر شهر ساسانی

همسنگ و همواره یک ساتراپی اشکانی است. به نو به خود هر شهرستان به چند کوره یا خوره تقسیم می

گردید که هرکوره نیز به چند تسوگ که شامل چند ده یا روستا بوده تقسیم می شده است.5درتقسیم بندی

دیگر که مورد نظر پرفسور کریستین سن می باشد,کشور به چند ایالت,هرایالت به چند استان,هراستان به

چند شهر((که مرکز آن شهرستان می گفتند))وروستا تقسیم می شده است.6 اما آنچنانکه ازمتون اسلامی بر

می آید,اصطلاح دیگری نیز درتقسیم بندی ولایت پارس در زمان ساسانیان وابتدای دوران اسلامی مصطلع

بوده است و آن واژه رم یازم می باشد.آنچنانکه از همین متون بر می آید رم یازم اصطلاحی عشایری است

و زم در زبان کردی به معنای قبیله است و استاد سعید نفیسی معتقد است که(( رم....کلمه ای است که در

زمان ما,رمه شده و این کلمه به زبان عرب هم رفته و اغلب به خطا آن را((زم))که جمع آن را که می بایست

((رموم)) باشد,زموم نوشته اند)). یاقوت حموی نیز به این مسئله اشاره دارد و می گوید رم در نزد کردان به

 معنی تیره است که به تازی((حی))گویند7.استخری دراین مورد توضیح بیشتری می دهد و می گوید:((چند

جایگاه در فارس وجود دارد که به زم شهرت دارند و مراد قبیله باشد,هر زم را شهر و ناحیتی است و دارای

رئیس می باشد که خراج و داد و ستد و راهنمایی راه ها بر عهده بوده باشد.8 استخری به همراه ابن بلخی و

یاقوت حموی رموم یا زموم فارس را پنج عدد نوشته اند,اما ابن خرداد به چهار زم فارس نام می برد.9آنچنان

که از نوشته استخری بر می آید هر رم دارای قلمروئی مشخص بوده,که این رم به نام رئیس قبیله خوانده

می شده و قلمرو نیز نام مشخص خود را داشته است : 1- رم جیلویه یا رمیجان که از همه بزرگتر است.

2- رم احمد بن الیث یا رم لوالجان. 3- رم حسین بن صالح یا رم دیوان 4- رم شهریار یا رم با زنجان 5-

رم احمد بن لیث یا رم کاریان.10 ابن بلخی نیز همین را نقل می کند فقط رم حسین بن صالح را رم زیوان

خوانده است.11 یاقوت حموی نیز ازپنج رم نامبرده وفاصله آنها تا شیراز را بیان می دارد : 1- رم حسن پسر

جیلویه (تا شیراز 14 فرسنگ) 2- رم ارادامک پسر جوانا به (تا شیراز 26 فرسنگ) 3- رم قاسم بن شهریار

که آن را کوریان نامند (تا شیراز 5 فرسنگ) 4- رم حسن پسرصالح که رم سوران می نامند (تا شیراز هفت

فرسنگ) 5- رم احمد پسر صالح که آن را رم ریزان نامند. اما ابن حوقل در صوره الارض از پنج رم فارس

نام می برد و حدود و ثغور آن را تا حدودی مشخص می نماید :(( اما زموم فارس پنج است,بزرگترین آنها

زم جیلویه معروف به رمیجان,درپشت اصفهان است و قسمتی از ولایت های اصطخروشاپور را فرا می گیرد

 ,به حدود اصفهان و از سوی دیگر به حدود خوزستان,ازسوی دیگر به منطقه ناحیه شاپور می رسد وهمه

شهرها وقوای آن چنان است که گویی از اعمال اصفهان است,مردم مازنجان از اعمال اصفهان,مجاور زم

جیلویه اند.))12از تمامی متون بالا می توان چنین استنباط نمود : اول اینکه تقسیم بندی رموم فارس یک

تقسیم بندی عشایری است دوم اینکه هر رم دارای منطقه و قلمروئی مشخص است و سوم اینکه هر رم

علاوه بر اینکه به نام منطقه خود خوانده می شود به نام رئیس آن نیز خوانده می شود.بنابراین می توان

چنین نتیجه گیری کرد:در اواخر ساسانیان و اوایل دوران اسلامی قبیله ای عشایری که به نام رئیس خود

(جیلویه),رم جیلویه خوانده می شده است در منطقه ای به نام رمیجان که شامل قسمتهایی از ولایت های

اصطخر و شاپور در فاصله اصفهان و خوزستان و کازرون بوده اقامت داشته اند.بنابراین توضیحات زمیجان

 تقریبا منطبق بر قسمت های کوهستانی استان (ولایت) قباد خوره یا ارجان بوده است.و ازآنجا که پس از

جیلویه (گیلویه)پسر یا پسران وی (حسن و حسین هردو آمده است امکان دارد که نام یک نفر به دو گونه

نوشته شده باشد و یا اینکه دو برادر که به ترتیب به ریاست قبیله رسیده باشد) به مسند قدرت و ریاست

رسیده اند, کم کم نام جیلویه بر این  رم  مانده  و  رم  جیلویه  جایگزین  نام  منطقه ای آن  ,رمیجان

گردیده است.بدین ترتیب رم جیلویه شامل مناطق عشایری و کوهستانی ولایت ارجان یا قباد خوره  می

شده است  و چون در سراسر ایران  و  به خصوص منطقه پارس یکی از روشهای نامگذاری کوهستانها

 ,نامگذاری به نام صاحبان آنان بوده است, با منسوخ شدن کلمه رم یا زم, نام گیلویه بر منطقه کوهستانی

باقی مانده و به کوه گیلویه که خلاصه آن کهگیلویه بوده تغییر یافته است. اما این نام((کهگیلویه)) که شامل

مناطق کوهستانی ارجان بوده,با خرابی شهر ارجان و جایگزین شدن شهربهبهان به جای آن, کم کم بر تمام

ولایت اطلاق گردیده و بدین ترتیب تمام ایالت به نام کهگیلویه خوانده شده است محمود باور نیز به گونه ای

این نظریه را تاکید می کند وی ضمن نقل نظر فارسنامه که در سطور آینده می آید چنین می گوید : ((

بعضی از مطلعان محلی عقیده دارند یکی از امرای فضلویه به نام گیلو (معروف به گیلویه) که در شجاعت و

 

رشادت مشهور دوران خود بوده, برای چندی کوهستان این نواحی را مرکز عملیات خود قرار داده و با

همانگان دورونزدیک در  زد و خورد بوده است و از این جهت این کوهستان به نام او معروف گشته و به مرور

زمان تمام این ناحیه بدان نامیده شده است))13 همانگونه که گفته شد به نظر نگارنده, این نظریه با توجه به

شواهد تاریخی, خخخخ ترین است اما در مورد وجه تسمیه کهگیلویه نظرات دیگری نیز وجود دارد که ذکر

آنان خالی از فایده نیست : در فارسنامه ناصری که یکی از کاملترین متون متاخر راجع  به تاریخ و جغرافیای

منطقه پارس باستانی( شامل فارس , بوشهر , کهگیلویه و بویراحمد قسمت های از هرمزگان و خوزستان و

جزایر خلیج فارس و بحرین است ) چنین آمده است (( این اسم را بر این بلوک برای آن گذاشته اند که اگر

کوهستان آن را نسبت به صحرای آن دهند از نیمه ده یک بلکه چهار یک ده یک, باز کمتر باشد و گیلو به

کسر کاف تازی و سکون یا دو نقطه و ضم لام وسکون واو, نام میوه ای است در کوهستان که در فارسی آن

را کیالک و در اصفهان کویج و در طهران, زالزالک گویند و درخت کیالک کوهستان این بلوک بیشتر از همه

جای مملکت فارس باشد و اگر آخر کلمه ای واو ساکن, باشد لفظ (( یه )) را بر او بیفزایند مانند بندر عسلو

و مزرعه طغو و قریه دهوو فضلو شبانکاره که آنها  را عسلویه و طغویه و دهویه و فضلویه گویند))14 ظاهرا این

نامگذاری مورد تائید استاد محمد  معین  نیز قرارگرفته است چنانچه در فرهنگ معین ذیل واژه کهگیلویه

چنین آمده است : میوه وحشی زالزالک را دراین را دراین ناحیه ( گیلویه ) گویند و بدین مناسبت آن منطقه

را ( که گیلویه ) نامیده اند. اما استاد احمد اقتداری نامگذاری این منطقه را به گونه ای دیگر احتمال داده

است. ایشان کلمه کهگیلویه را به چند بخش( که + کی + ل + ویه) تقسیم کرده و که را مخفف کوه, کی را

به دلیل استفاده پیشوند کی که برای بزرگان و که خدایان در منطقه مورد استفاده قرار داشته است, ل به

 

مفهوم ها جمع درزبان لری محاوره ای منطقه, و یه را پسوند نسبت خوانده است که به طور خلاصه آن را

کهگیلویه به معنی کوهی که درآن کی ها سکونت دارند احتمال داده است.15اما همانگونه که گفته شدبه نظر

نگارنده محتمل ترین آنها همانست که در ابتدا ذکر شده است.  به هر صورت  به  مرور  زمان  نام کهگیلویه

جایگزین نام زمیگان گردید و با ویران شدن شهر ارجان و جایگزین شدن بهبهان, این نام به تمام ایالت

 ارجان تسری یافت.در اواخر دوران قاجار تقسیم بندی های جدیدی در تقسیمات کشوری معمول گردید

 و نام منطقه به صورت کهگیلویه و بهبهان تغییر یافت.در دوران پهلوی اول ( 1316 ) و با بوجود آمدن واحد

سیاسی به نام شهرستان,کل منطقه کهگیلویه باستانی(شامل استان کهگیلویه و بویر احمد فعلی,شهرستان

 های دیلم فعلی در بوشهر و بهبهان , آغاجری , امیدیه , ماهشهر و هندیجان درخوزستان) به نام شهرستان

بهبهان نامگذاری گردیده و در سال 1337شهرستان کهگیلویه بوجود آمد که شامل کل استان کهگیلویه و

بویراحمد فعلی (بجز بخش بویر احمد علیا که جز استان فارس بود) و بخش صیدون رامهرمز بوده با وقوع

شورش های عشایر کهگیلویه در سال1342 بخش بویر احمد علیا از فارس انتزاع یافت وتبدیل به شهرستان

بویراحمد گردید که همراه شهرستان کهگیلویه تبدیل به فرمانداری بویراحمد و کهگیلویه و پس استان

کهگیلویه و بویر احمد گردید.16 هرچند هدف نگارنده از نوشتن این مقاله صرفا وجه تسمیه کهگیلویه بوده

است که درسطور قبل به آن پرداخته شده است اما در پایان ذکر یک نکته را ضروری می دانم :متاسفانه عده

ای ازمورخین و نویسندگان کم سواد و بعضا معتصب در نوشته های خود از ایل بویر احمد به صورت مستقل

از کهگیلویه یاد می کنند و از واژه های جعلی مثل ایل کهگیلویه و بویراحمد یا ایلات کهگیلویه و ایلات بویر

-احمد استفاده می کنند,چنانچه در سطور بالا آمد در تمامی تاریخ کل منطقه کهگیلویه خوانده شده وایل و

منطقه بویر احمد جزئی از ایلات  و منطقه کهگیلویه  بوده  است و نه مستقل یا جدای از آن, بنابراین کاربرد

واژه کهگیلویه و بویراحمد تنها در مورد استان صحیح است و لاغیر و کسانی که این واژه را در مورد ایلات یا

منطقه به کار می برند نادانسته ظلمی بزرگ بر تاریخ  ایل و منطقه بویراحمدمی کنند زیرا که این تفکیک,

عملا این ایل و منطقه را فاقد تاریخ و اصالت تاریخی می نمایند چراکه در تمامی تاریخ تا سال1342 فقط از

کهگیلویه نام برده شده است وبدین گونه ایل بویر احمد را به عنوان بزرگترین ایل از ایلات کهگیلویه از تاریخ

خود محروم می نمایند.امیدوارم خوانندگان عزیز بویراحمدی این موضوع را به حساب تعصب نگارنده نگذارند

و آن را دغدغه ای تاریخی و فرهنگی بدانند که بیشترین ضرر آن متوجه تاریخ منطقه و ایل بزرگ بویراحمد

است.

 

 

 

 

 

 

 

 

1-    ارجان شهری در کنار بهبهان کنونی بوده است که بر اثر زلزله و شورش اسماعیلیه خراب گردید و

شهر بهبهان کنونی در چند کیلومتری آن , جایگزین ارجان گردید.

2-    کوره از واحدهای تقسیم بندی در زمان ساسانیان و اوایل اسلامی که تقریبا معادل ولایت و ازقسمت

های یک ایالت است.

3-    دورق , هندیجان و شادگان کنونی است.

4-     هاینس گاوبه ,ارجان و کهگیلویه از فتح اعراب تا پایان دوره صفوی :ترجمه سعید فرهودی تهران,

انجمن آثار و مفاخر ملی , 1359 صفحه 10.

5-تقسیمات کشوری,بهرام امیراحمدیان,دفتر پژوهشهای فرهنگی,تهران,1383,صفحه 44-42.

6-ایران در زمان ساسانیان,آرتورکریستین سن,ترجمه رشید یاسمی,ابن سینا,1345,صفحه161-157.

7-به نقل از تاریخ اجتماعی کوه کهگیلویه و بویر احمد,یعقوب غفاری,اصفهان,انتشارات گل ها,1378,

صفحه 40

8-اصطخری (استخری) مسالک و ممالک به اهتمام ایرج افشار,بنگاه ترجمه ونشرکتاب,1340,صفحه

102

9-ابن خرداد به المسالک و الممالک,ترجمه دکتر حسین قره چانلو,تهران,1370,صفحه 37

10-استخری(اصطخری) همان صفحه 102

11-فارسنامه,ابن بلخی,به کوشش علی نقی بهروزی,شیراز,اتحادیه مطبوعاتی فارس,1343,صفحه

240

12-ابوالقاسم محمد ابن حوقل,سفرنامه ابن حوقل در ایران در ((صوره الارض)),ترجمه و توضیع دکتر

جعفر شعار,تهران امیرکبیر,1345,صفحه 29-25

13-کهگیلویه و ایلات آن,محمود باور,گچساران,بی نا,1324,صفحه 7

14-حاج میرزا حسن حسینی فسایی,فارسنامه ناصری,جلد دوم تصحیح و تحشیه از دکتر منصور

رستگار فسایی,انتشارات امیرکبیر,چاپ چهارم 1388,صفحه 1467-1466

15-احمد اقتداری,خوزستان,کهگیلویه و ممسنی,انتشارات انجمن آثار ملی,تهران,1359.

16-مهدی خادمیان,جغرافیای تاریخی کهگیلویه,بی نا,1390,صفحه 9-7.

 

مهدی خادمیان زیدونی 2/8/1390 ساعت 12 شب/گچساران

 

 

نوشته شده توسط مهدی خادمیان شنبه 17 دی 1390برچسب:, (16:49) |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد